۲۲ فروردين ، ۱۳۹۴, ساعت --> ۳۴ : ۱۰
استاد بزرگوارم
اي كاش ذره اي از اين طرز فكر شما رو خانواده همسر بنده داشتند ...
ما 4 سال با هم عقد بوديم و واقعا عاشقانه همديگه رو دوست داشتيم
ولي اين 4 ماهي كه جدا از هم هستيم ...
بارها بهشون گفتن بياين بريم پيش مشاور ، شما خانواده ها با هم مشكل داريد
نزاريد زندگي دو جوون از هم بپاشه
دو جووني كه با عشق پيش رفتن ...
چندين و چند واسطه فرستاديم
فقط و فقط ميگن طلاق و مهريه و وسايلي كه خريديد و دست ماست رو ميخوايم ...
همسرم ميگه من هيچ اراده اي ندارم و توسط پدر و عموم تحت نظر هستم و كنترل ميشم و ...
ولي من باور نميكنم !
همسر بنده 29 ساله هست ، ليسانس داره ، صاحب شغل هست ، اجتماعي هست
چطور روز امروز يه دختر ميتونه قدرت و اراده اي از خودش نداشته باشه ؟!
بهم گفت من تا جايي كه جون دارم كاري ميكنم از شما مهريه نگيرن و ديروز عموش گفته كه شنبه ( يعني امروز ) دختر داره ميره مهريه رو به اجرا بزاره ... من رفتم سفر حج ، تازه برگشتم ، اونجا فقط و فقط دعا كردم و از خدا خواستم معجزه خودش رو نشون بده و همسرم برگرده ، وقتي برگشتم ايران مستقيم رفتم پليس فتا !!! همسرم ازم شكايت كرده كه چون تصاوير شخصي و خانوادگي ايشون دست من هست ممكنه فردا روز من بيام و اين تصاوير رو منتشر كنم و آبروي همسرم رو ببرم !!!
من واقعا نميدونم چرا اينجوري شده ، نميدونم چرا اينجوري داره پيش ميره ...
كسي كه ميره پليس فتا ، كسي كه ميره مهريه رو اجرا بزاره
بايد باور كنم كه هيچ قدرتي از خودش نداره و ديگران واسش تصميم ميگيرن ؟!
كاش تو اون چهار سالي كه عقد بوديم يه بار بدرفتاري ميكردم ، فحشي ميدادم ، دستمو بلند ميكردم ، خرجي نميدادم!
تا الان دلم نسوزه كه چي شد ، يه دفعه چهار سال زندگي خوب و آروم ما به اينجا رسيد !!!
همه ميگن ازش جدا شو و خودت رو راحت كن چون داري فقط فكر ميكني و چون شخصيت منو ميشناسن ميدونن كه
اين وسط من فقط دارم ضرر ميكنم و هر روز ميسوزم ... من تو كار اين دنيا موندم
ميگفت نفسم به نفس تو بستست ... بدون تو ميميرم و ... چي شد اون دوست داشتن ؟!
بهش بارها و بارها پيام دادم ايميل دادم ، واسطه فرستادم
ميگم بيا با هم حرف بزنيم
ميگه دير شده ، ديگه همه فهميدن اين جريان خيلي بزرگ شده ، فايده نداره و ...
حالا گفتم حاضرم مهريه رو بدم ، مهريه ديني به گردن مرد هست ، نميشه ازش فرار كرد ولي خب
قسط بندي بشه تا بدم ... ولي هيچ وقت طلاقش هم نميدم ... و واقعا وقتي اينجوري ميگه كه بر نميگرده
مجبورم منم تشكيل زندگي بدم ...
بخدا دختر زياده واسه ازدواج ... الان 7-8 گزينه بهم معرفي كردن كه 3-4 تاشون كارمند هستن
خودم گفتم هيچي نگين بزارين شايد برگرده !!! ميگن خودت رو داري نابود ميكني
ديگه موندم به خدا ...
اي كاش ذره اي از اين طرز فكر شما رو خانواده همسر بنده داشتند ...
ما 4 سال با هم عقد بوديم و واقعا عاشقانه همديگه رو دوست داشتيم
ولي اين 4 ماهي كه جدا از هم هستيم ...
بارها بهشون گفتن بياين بريم پيش مشاور ، شما خانواده ها با هم مشكل داريد
نزاريد زندگي دو جوون از هم بپاشه
دو جووني كه با عشق پيش رفتن ...
چندين و چند واسطه فرستاديم
فقط و فقط ميگن طلاق و مهريه و وسايلي كه خريديد و دست ماست رو ميخوايم ...
همسرم ميگه من هيچ اراده اي ندارم و توسط پدر و عموم تحت نظر هستم و كنترل ميشم و ...
ولي من باور نميكنم !
همسر بنده 29 ساله هست ، ليسانس داره ، صاحب شغل هست ، اجتماعي هست
چطور روز امروز يه دختر ميتونه قدرت و اراده اي از خودش نداشته باشه ؟!
بهم گفت من تا جايي كه جون دارم كاري ميكنم از شما مهريه نگيرن و ديروز عموش گفته كه شنبه ( يعني امروز ) دختر داره ميره مهريه رو به اجرا بزاره ... من رفتم سفر حج ، تازه برگشتم ، اونجا فقط و فقط دعا كردم و از خدا خواستم معجزه خودش رو نشون بده و همسرم برگرده ، وقتي برگشتم ايران مستقيم رفتم پليس فتا !!! همسرم ازم شكايت كرده كه چون تصاوير شخصي و خانوادگي ايشون دست من هست ممكنه فردا روز من بيام و اين تصاوير رو منتشر كنم و آبروي همسرم رو ببرم !!!
من واقعا نميدونم چرا اينجوري شده ، نميدونم چرا اينجوري داره پيش ميره ...
كسي كه ميره پليس فتا ، كسي كه ميره مهريه رو اجرا بزاره
بايد باور كنم كه هيچ قدرتي از خودش نداره و ديگران واسش تصميم ميگيرن ؟!
كاش تو اون چهار سالي كه عقد بوديم يه بار بدرفتاري ميكردم ، فحشي ميدادم ، دستمو بلند ميكردم ، خرجي نميدادم!
تا الان دلم نسوزه كه چي شد ، يه دفعه چهار سال زندگي خوب و آروم ما به اينجا رسيد !!!
همه ميگن ازش جدا شو و خودت رو راحت كن چون داري فقط فكر ميكني و چون شخصيت منو ميشناسن ميدونن كه
اين وسط من فقط دارم ضرر ميكنم و هر روز ميسوزم ... من تو كار اين دنيا موندم
ميگفت نفسم به نفس تو بستست ... بدون تو ميميرم و ... چي شد اون دوست داشتن ؟!
بهش بارها و بارها پيام دادم ايميل دادم ، واسطه فرستادم
ميگم بيا با هم حرف بزنيم
ميگه دير شده ، ديگه همه فهميدن اين جريان خيلي بزرگ شده ، فايده نداره و ...
حالا گفتم حاضرم مهريه رو بدم ، مهريه ديني به گردن مرد هست ، نميشه ازش فرار كرد ولي خب
قسط بندي بشه تا بدم ... ولي هيچ وقت طلاقش هم نميدم ... و واقعا وقتي اينجوري ميگه كه بر نميگرده
مجبورم منم تشكيل زندگي بدم ...
بخدا دختر زياده واسه ازدواج ... الان 7-8 گزينه بهم معرفي كردن كه 3-4 تاشون كارمند هستن
خودم گفتم هيچي نگين بزارين شايد برگرده !!! ميگن خودت رو داري نابود ميكني
ديگه موندم به خدا ...