27 خرداد از آشنا بنالیم یا بیگانه ؟!
۲۷آذر، سالروز شهادت آیت الله دکتر محمد مفتح و روز وحدتحوزه و دانشگاه است.شهید مفتح، از پیشگامان این وحدت بود که روح حوزه و معارف حوزوى را در میان دانشجویان مىدمید و سرانجام در سال ۱۳۵۸درآستانه درب ورودى دانشکده الهیات، به دست گروهک فرقان به شهادت رسید.این شهید، در سالها پیش از انقلاب، با تشکیل مجمعى فرهنگى بانام «جلسات علمى اسلام شناسى» فعالیتهاى روشنگرى داشت ومحصول آن جلسات، به صورت یک سرى کتابهاى بیدارگر و آموزندهمنتشر مىشد.ضمن گرامیداشتیاد این شهیدعزیز، مقالهاى را که به عنوان«مقدمه» بر یکى از این کتابها به نام «ره آوردهاىاستعمار» نوشته است، تقدیم شما مىداریم.
«فرهنگ کوثر»
عزت دیروز و ذلت امروز!
تجزیه و تحلیل از نظر جامعهشناسى
نتیجه حکومتشهوت پرستان
کتابى که در دست مطالعه شماست، گوشهاى از انحطاط و اسارتملتها را نشان مىدهد. مطالعه فصول مختلف آن مىفهماند که چگونهدزدان و غارتگران قرن بیستم، با نقابهاى فریبنده تمدن، صلح،برادرى و مانند آن خودنمایى کرده و سرمایههاى معنوى و مادىتودهها را دستخوش چپاول و غارت مىکنند.
ما بیش از هرچیز دچار تعجب مىشویم که ببینیم پارهاى از اینملل استعمارزده، داراى کیش «اسلام» و کتاب آسمانى«قرآن»اند. آن کیش و کتابى که در گذشته پیروانش را از بندهارهانید و بر بزرگترین کشورهاى روز پیروز نمود.
ما امروز از این تعجب نمىکنیم که چرا شرق و غرب ملتهاىنیمهجان را استثمار مىکنند، زیرا از آنان جز این انتظار نیست.عزت دیروز و ذلت امروز!
تنها توجه ما به این نکته است که چگونه و چرا مسلمانان این قدرضعیف شدند، که مطمح نظر آنان شوند؟
مطالعه تاریخ اسلام و عظمت و افتخار مسلمانان در گذشته دربرابر اسارت و ذلتکنونى آنان، این سوال را پیش مىآورد که عاملو علت پیشرفتسریع دیروز چه بود؟ و عقبگرد و انحطاط دنیاىامروز اسلام روى چه اصلى است؟
اگر مردم وحشى و بیابانگرد عرب در سایه تعلیمات اسلام در دنیاىآن روز عظمت و افتخار کممانندى کسب کردند، هماکنون این کتابآسمانى بدون هیچ تغییرى باقى است.
پس چرا اثرش که پیشبرد جوامع اسلامى است، دیده نمىشود؟! براىپىبردن به عامل و علت این انحطاط بعد از سربلندى، لازم استنقطه دید جامعهشناسى این وقایع را بررسى کنیم.
باید توجه داشت که در تبیین وقایع اجتماعى و شناسائى علت وسبب آنها، بین روانشناسان و جامعهشناسان اختلاف نظر وجود دارد.روانشناسان معتقدند که چون جامعه از افراد تشکیل یافته است،پس علت وقایع اجتماعى را باید در طبیعت افراد، جستجو کرد،بنابراین روانشناسى کلید تمام مشکلات است.
روى همین اصل «هربرت، اسپنسر»(۱) دانشمند انگلیسى در جلداول کتاب «اصول علم مدنیت» فقط به تحقیق در طبیعت انساناولیه پرداخته و خواستهاست به وسیله بیان همین طبیعت تمامموسسات اجتماعى را که در جامعههاى قدیمى و ابتدائى دیدهمىشود، توجیه کند.
تجزیه و تحلیل از نظر جامعهشناسان
جامعه شناسان معتقدند که باید علل حوادث اجتماعى را فقط درمیان امور اجتماعى دیگر جستجو کرد.
آنان مىگویند: چون وقایع اجتماعى، خود نوعى مخصوص از اموراست، بنابراین علل آنها جز وقایع اجتماعى دیگر نمىتواند باشد،وسعى دارند که در شناسائى حوادث از حدود امور اجتماعى خارج نشده از علل دیگر صرف نظر نمایند.
روى این اصل، جامعه شناسى را مىتوان روانشناسى اجتماعى دانستکه با روانشناسى فردى فرق و امتیاز دارد، البته جامعه شناسان منکر نیستند که جامعه از افراد تشکیل یافته است و روحیاتاجتماعى، نتیجه برخورد و فعل و انفعالات وجدانهاى فردى است،ولى مىگویند: همین فعل و انفعالات، وقایع روحى جدیدى به وجودمى آورد که خود مىتواند مستقلا نشو و نما کند و تطور و تحولیابد و همانطورى که روحیات فردى حالت و چگونگى کل اعضاء بدنانسان را نشان مىدهد، وقایع اجتماعى نیز طبیعت جامعه و واکنشآن است، در مقابل حوادث.(۲) با توجه به این اصل، ما وقتى درجنبش جهانى اسلام دقت کنیم، مىبینیم، از محلى خشک و بىحاصل ومردمى که از نظر مادى و معنوى در منتهاى فقر به سر مىبردنداین تحول آغاز شد و همان طورى که روانشناسان مىگویند:محرومیت، یکنوع طوفان و انقلاب شدید، در افراد به وجود مىآوردو بسیار اتفاق افتاده است که این گونه افراد محروم در نتیجههمین تکان روحى، توانسته اند موقعیت و مقام مناسب با ذوق فطرىخود در اجتماع پیدا کنند، مانند ابوالعلاء که محرومیت ازبینائى، او را در فلسفه و ادب به مقامى شامخ رسانید، وادیسون مخترع بزرگ قرن ما، چنان که مىدانیم به علت نقص شنوائى به تلاشو کوشش افتاد، تا بالاخره نام خود را در ردیف دانشمندان بزرگ جهان، جاوید و ابدى ساخت.
جامعه محروم نیز بعد از تحمل فشار، یکباره آن چنان به لرزه درمىآید که گاهى ممکن است جهانى را بلرزاند.
جزیره خشک و بىحاصل عربستان که بیشتر نواحى آن مانند دریائى بزرگ پر از ریگهاى سوزان و مواج بود و مردمى که در آن زندگى مىکردند طبعا از ابتدائىترین وسیله زندگى محروم، و از نظراخلاقى نیز گرفتاریهاى گوناگون آنان را احاطه کرده بود، به انتظار این انقلاب به سر مىبردند.
پیامبراسلام(ص)، در این محیط دعوت خود را آغاز کرد و بااستمداد از نیروى الهى و استفاده از مکتب وحى این محیط آلوده و منحط را در سیر ترقى و سعادت به راه انداخت. در درجه اول،محرومین و بردگان و زیردستان به این صدا که نوید آزادى به آنان مىداد، لبیک گفتند. سادگى روش پیامبر(ص) و تواضع بى حسابو اخلاق ملکوتى او بالاترین وسیلهاى بود که عرب محروم را در زیرلواى اسلام و توحید گرد آورد. مجموع این عوامل هنگامىکه دست به دست هم داد، براى عرب این امکان را به وجود آورد که در مدتىکوتاه بر دنیاى متمدن آن روز مانند ایران و روم تسلط یابد.
خوب است رمز این پیشرفت را از زبان نمایندگان «مقوقس»زمامدار روم، بشنویم.
وقتى مقوقس از نمایندگان خود که براى پیشنهاد صلح نزد خلیفه رفته بودند، راجع به سپاه اسلام استفسارکرد،آنهاچنین گفتند:مسلمانان مردمى هستند که مرگ را بیش از زندگى دوست دارند، روىخاک مىنشینند و سردارشان مانند یکى از آنها است. بزرگ و کوچکو آقا و بنده آنها با هم فرق ندارد، وقتى هنگام نماز فرامىرسد، هیچ کس از آنان تخلف نمىکند و همه دست و پاى خود را باآب مىشویند و در حال خشوع نماز مىگذارند.
دوران ذلت!
جامعه شناسان مىگویند: هر کشور و ملتى وقتى از نظر نعمت ودولت تامین خاطر یافت و قدرت وعزتى به دست آورد، ممکن استمست و مغرور شده، سستى و تنپرورى او را بگیرد و در نتیجه مقدمات سقوط و نابودیش فراهم شود. فیلسوف یونان ارسطو به اسکندر نوشت: ملت طاقتبلا دارد، ولى طاقت نعمت ندارد.
اعراب مسلمان نیز، پس از آنکه زندگى صحرائى و بدوى را کنارگذارده و با شهوت پرستى و تجملات آشنا شد، کمکم آن روح مبارزه و از خودگذشتگى را از دستداده به تنبلى وتن پرورى گرائید و ازهمه خطرناکتر این که انحراف در دستگاه زمامدارى مسلمین به وجود آمد و شهوت و فساد در میان حکمرانان رخنه نمود.
نتیجه حکومت شهوت پرستان
بزرگترین ضربتى که به پیکر اسلام و مسلمین وارد شده آنان راآماده این ذلت و استعمارزدگى نمود، رواج فساد و شهوت در دربارخلفاء و زمامداران به اصطلاح مسلمان بود، زیرا انحراف و سستىزمامدار خطرهاى بزرگ به بار مىآورد.
افلاطون در کتاب «مدینه فاضله» مىگوید: آخرین کسى که براى او شراب به اندازه ضرورت و ناچارى تنها درموقع مداوا تجویز مىشود، طبقه شهریاران است که به عقل آنهازیادتر احتیاج است. اینک یک نمونه از این نوع حکومت:در تاریخ محمد امین، خلیفه عباسى و مبارزاتى که با برادرشمامون داشت، تاریخ نویسان مىگویند:بغداد به محاصره لشکر خراسان، افتاد و قواى امین از تمامسنگرها عقب نشینى کرده و بغداد از سمت مغرب و مشرق در فشارمحاصره قرار گرفت.
خطر، آن به آن نزدیکتر و شدیدتر مىشد، اطرافیان خلیفه او راتنها گذاشته و سازمان حفاظت شهر، خود بهجان مردم افتاده و بهقتل و چپاول سرگرم بودند، دود و آتش، از هر گوشه شهر بغدادبلند بود، وقتى ابراهیم یهودى که براى پیشگوئى با رمل و حسابدر دربار استخدام شده بود، وارد کاخ خلیفه شد، دید امین باخیال راحت، با کنیزان و زنان حرمسرا سرگرم است و یک ماهىگوشواردار، که طرف توجه امین بود و در آن روز اتفاقا راه فراررا گرفته و از شهرى به شهر دیگر مىرفت. خلیفه اسلام! با ایناوضاع آشفته شهر به دنبال پیدا کردن ماهى مىدوید و فریاد مىزدم اهى گوشواردار من، ماهى گوشواردار من. خلیفه در همین حال گاهى کارکنان قصر را با لباس به حوض مىانداخت تا تفریحى! کرده باشد.
عاقبت شهر به دست لشکر خراسان افتاده و امین را کشتند.در سقوط آخرین دژ «اندلس» (اسپانیا) منطقه غرناطه و الحمراءاز دست مسلمین، همین که پادشاه معزول «ابوعبدالله آخرین پادشاه بنى الاحمر» شهر را تخلیه کرده و کلیدش را تحویل داد،باوزیران و امیران و حرمسرا و سواران خود پس از خروج ازدروازه شهر،به تپهاىکه مشرف به شهر بود و به نام «تپه سلام»خوانده مىشد، رسید. شاه معزول براى وداع وطن که براى همیشه آنرا پشت سر مىگذاشت، چندى ایستاده به عقب نگاه کرد و از منظره و دورنماى شهر «غرناطه و قصر الحمراء» در میان درختان،حسرتش تجدید شد.
شاه دید، پرچم بزرگ صلیب به جاى پرچم اسلام بر تمام در و دیوارو برج و باروى شهر، بر افراشته شده است، صداى ناقوس به جاىصداى اذان بلند و صداى انجیلبهجاىقرآنازتمام شهربه گوش مىرسد.شاه و وزیران بىتاب شده اشک بر رخسارشان سرازیر شد و هرچهخواستند از صداى گریه، خوددارى کنند، نتوانستند، حتى صداىگریه حرمسرا بلند شد.
مادرپادشاه معزول، در این موقعیت رقتبار به فرزندش چنین گفت:گریه کن! گریه کن! که حق تو گریه است.
کسى که مثل مردان در میدان جنگ شمشیر در دست نگیرد، باید مثلزنان براى گریه دستمال در دستبگیرد و گریه کند.
آرى، مجموع این عوامل، از دست دادن روح سلحشورى و خوگرفتن به زندگى اشراف منشانه، از طرف مردم و کومت شهوت پرستان وتحریکات خطرناک دشمنان، همه و همه دستبه دست هم داد و انحطاطن کبتبار کنونى مسلمین را به وجود آورده و کشورهاى زرخیز و پرثروت اسلامى را به صورت مستعمره و بازارى براى غارتگران ساخت.
قم – حوزه علمیه: دکتر محمد مفتح
رفیق بهشتى
على محمدى یدک
حارث بن مغیره نصرى
ابوعلى حارث بن مغیره نصرى، عالمى وارسته، شخصیتى قابل اعتمادو راوى بزرگوار احادیثبود. او همزمان با سه تن از پیشوایان بزرگوار دینو در روزگار حکومت ننگین خلفاى مروانى و عباسىزندگى مىکرد.
هرچند از زمان و مکان ولادتش آگاهى کامل نداریم; ولى، باتوجهبه اینکه رجال نویسان او را از یاران امام محمدباقر(ع) شمردهاند و شروع امامت آن حضرت سال ۹۵ هجرى بوده و مرحومنجاشىاو را از اهالى بصره دانسته، به احتمال زیاد مىتوان گفت:حارث بن مغیره در اواخر سده اول هجرى در شهر بصره پاى به عرصهوجود نهاد.
وى زندگى پربار خود را، با حضور در پیشگاه امامان عصر(علیهمالسلام) معناى بهتر و بیشتر بخشید و در این مسیر به توفیقاتفراوانى دستیافت.
شیخ طوسى، در کتاب ارزشمند رجال خود، او را «بیاع الزطى»یعنى فروشنده نوعى لباس هندى دانسته است. این گفتار شیخ طوسى،بیانگر آن است که حارث به مغیره پیشه فروشندگى داشت.
نیاکان حارث از قبیله بنى نصربن معاویه بن بکر (شاخهاى ازقبیله بزرگ هوازن) بودهاند. او از میان چنین خاندانى برخاست وبه چنان درجهاى رسید که امام جعفرصادق(ع) بارها عنایت ویژهخود را به او معطوف داشت.
حارث بن مغیره به برکت راهنمایىهاى امام ششم(ع) از او دو پسربه نامهاى على و حسین برخوردار شد. وى مىگوید: در حضور امامصادق(ع) از اینکه فرزند پسرى ندارم، سخن به میان آوردم وراهنمایى خواستم. حضرت فرمود: در سجده رکعت آخر نماز عتمه(نماز عشاء) خداى را بخوان و چنین بگو:(رب هب لى من لدنک ذریهطیبه انک سمیع الدعا رب لا تذرنى فردا و انتخیرالوارثین) سپسآن شب را با همسرت سپرى کن. حارث مىگوید: من به دستورالعمل آنحضرت عمل کردم و صاحب دو پسر شدم.
حیات علمى
حارث زندگى علمى خود را با کسب معارف و علوم اسلامى رایج آنزمان آغاز کرد و در این رهگذر از محضر نورانى خاندان رسالت وامامت فیض برده، به شرف شاگردى آن بزرگان دستیافت.
او، با استفاده از تلاش و همت پیگیر، به ویژه ارتباط با سرچشمهجوشان علم و معرفت، توانست در بسیارى از زمینههاى معارفاسلامى، چون فقه، عقاید، تفسیر، اخلاق و آداب و سنن به خوبىدانش اندوزد. روایات فراوان وى در موضوعات یاد شده بر درستىاین سخن گواهى مىدهد. حاصل تلاش او در این عرصه، جمع آورىسخنان پیشوایان دین و نقل آنهاست.
این روایتها در قالب تنها کتابش «کتاب الحدیث» به دانشدوستان عرضه شده است. البته اکنون اثر مستقلى به نام «کتابالحدیث» از وى موجود نیست; اما احتمال اینکه کتاب او نیزمانند بسیارى از اصول حدیثشیعه در کتابهاى بزرگترى چون «کتباربعه» ادغام شده باشد، بسیار است.
این عالم توانمند شیعى شاگردانى نیز پرورش داد. «صفوان بنیحیى» که به گفته نجاشى و شیخ طوسى تنها کتاب استادش راروایت کرده است. در شمار شاگردان وى جاى دارد. صفوان شخصیتىبزرگ و قابل اعتماد بود و امامان رضا و جواد(علیهماالسلام) اورا وکیل خود ساختند.
پیوند با ولایت
مطلب مهمى که زندگى این شخصیتبزرگ شیعى را درخشش و زیبایىخاصى بخشیده و جهت داده، رابطه او با امامان عصر خویش است.حارث با استفاده از فرصت ارتباط با معصومان(علیهم السلام) بهچنان درجهاى رسید که علماى رجال، مانند شیخ طوسى و برقى، نامشرا در میان یاران امام باقر وصادق(علیهماالسلام) آوردهاند و اورا به شرف صحابى امام ملقب ساختهاند. نجاشى او را از راویانسه امام (امامان معصوم باقر، صادق و کاظم(علیهم السلام» وحضرت زید بن على بن الحسین(ع) خوانده است. حارث بن مغیره، جزیک مورد، تمام روایات خود را به طور مستقیم از امام معصوم(ع)،به ویژه حضرت امام جعفر صادق(ع)، نقل کرده است. این امر رابطه نزدیک و پیوند عمیق او با خاندان ولایت و امامت را نشان مىدهد.او، جز در موارد بسیار اندک که از امام باقر و امامک اظم(علیه ماالسلام) روایت کرده است،بیشتر با حضر(علیهماالسلام)امام جعفر صادق(ع) ارتباط داشت و از هر فرصت و وسیلهاى براىگشودن باب گفتگو با آن راهبر معصوم بهره مىبرد. او گاه باپرسش و زمانى با ابراز مشکلات و مسائل شخصى خود را در معرضنسیم سخنان پرگهر حضرت صادق(ع) قرار مىداد.
حارث بن مغیره در نگاه امام صادق (ع)
رابطه نزدیک و تنگاتنگ با امام صادق(ع) و اخلاص فراوان حارث،سبب شد امام با دیدى مثبت و قابل اعتماد به او بنگرد و وى رامورد ستایش قرار دهد.
بخشى از سخنان حضرت درباره این راوى پاکدل چنین است:رفیق بهشتى
زید شحام، که از یاران امام صادق(ع) است، مىگوید: بر امام(ع)وارد شدم.
حضرت خطاب به من چنین فرمود: «اى زید، در توبهات بشتاب وعبادتت را تازه کن. » عرض کردم: خبر مرگم را دادید؟! حضرتفرمود: «اى زید، (نگران مباش زیرا) آنچه نزد ما اندوختهاىبرایت بهتر است. تو از شیعیان ماهستى. صراط و میزان و حساب شیعیان ما به دست مااست.
سوگند به خدا که ما از خود شما به شما مهربانتریم.» پس آنحضرت، زید را مجددا مورد خطاب قرار داد و در وصف او و حارث بنمغیره چنین فرمود: «یا زید کانى انظر الیک فى درجنک منالجنه و رفیقک فیها الحارث ابن المغیره النصرى» اى زید، گویاجایگاهت را در بهشت مىبینم، در حالى که رفیق و همراه تو درآنجا حارث بن مغیره نصرى است.
پناه دوستان (شیعیان)
یونس بن یعقوب، که صحابى امام جعفر صادق(ع) و مورد اعتمادائمه(علیهم السلام) بود، گوید: همراه عدهاى از دوستان و شیعیان در محضر امام صادق(ع) بودیم که حضرتش فرمود: «ا ما لکم من مفزع؟ اءمالکم من مستراح تستریحون الیه؟ مایمنعکم من الحارث بن المغیره النصرى؟» آیا شما ملجا و پناهى دارید؟ (تا بر او تکیه کنید و مسایل خود را از او بپرسید؟)آیا شما کسى را که در سایهاش احساس امنیت و راحتى کنید،دارید؟ چه چیز مانع مىشود که سراغ حارث بن مغیره نصرى بروید؟سخنان نورانى حضرت به خوبى نشان دهنده سعادت دنیا و آخرت ومقام رفیع این عالم و راوى وارسته شیعى است.
به فرمایش امام صادق(ع)، او در دنیا پناه شیعیان و در آخرترفیق بهشتیان بود.
روایات
تنها اثرى که از این راوى پرتوان و صحابى صدیق امامان معصوم(علیهم السلام) برجاى مانده، روایاتى است که وى نقل کرده است. روایات او بیشتر در موضوع هاى فقه، عقاید، تفسیر و اخلاقو آداب قابل مشاهده است.
تعداد روایات وى، طبق آنچه مرحوم خوئى در معجم رجال الحدیثآورده، بیش از ۵۳مورد است که با عنوانهاى «حارث بن مغیره،حارث بن مغیره النصرى و حارث نصرى» در کتب روایى، به ویژه کتب اربعه، به چشم مىخورد.
احادیث و روایات حارث بن مغیره مفاهیمى والا و حیات بخش داردکه از باب تیمن به گوشهاى از آنها اشاره مىشود.
- امام شناسى
حارث بن مغیره مىگوید: به حضرت امام جعفرصادق(ع) عرض کردم:پیامبر(ص) فرمود هر که بمیرد و امامش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است؟ حضرت فرمود: آرى.
عرض کردم: جاهلیت کامل یا فقط جاهلیتى که امام خود را نشناسد؟فرمود: جاهلیت کفر و نفاق و گمراهى.
- شیعه، مذهب پایدار و برحق
حارث بن مغیره مىگوید: از امام صادق(ع) درباره معناى این آیه(کل شئیى هالک الا وجهه) (هر چیزى جز وجه خداوند فناپذیر است.)پرسیدم: حضرت جواب داد:«کل شئیى هالک الا من اخذ الطریق الذى انتم علیه» هرچیزى، جزهمان راهى که شما برآنید، (مذهب شیعه) ناپایدار و فنا پذیرخواهد بود.
او در روایتى دیگر نیز همین مطلب را از حضرت پرسید و حضرت پاسخ داد:«کل شئیى هلاک الا من اخذ طریق الحق» جز آن که راه حق برمىگزیند، همه چیز فناپذیر و نابود شدنى است.
- خاک شفابخش
حارث بن مغیره مىگوید: به حضرت امام جعفر صادق(ع) عرض کردم:بیمارىها بسیار به سراغم مىآید و هیچ دارویى نیست که مصرفنکرده باشم.
حضرت فرمود: چرا از خاک قبر حسین بن على(ع) (غافلى); زیراشفاى هر دردى است; و در هر وحشت و هراسى آرامش بخش و امنیتآفرین است. پس هرگاه آن خاک را بر گرفتى، بگو:«اللهم انى اسئلک بحق هذه الطینه وبحق الملک الذى اخذها وبحقالنبى الذى قبضها، وبحق الوصى الذى حل فیها، صلعلى محمد وآلمحمد واهلبیته وافعلبى کذاوکذا. » سپس حضرت فرمود: آن فرشتهاى که خاک را برداشت، و به پیامبر(ص) نشان داد و گفت:این تربت فرزندت حسین(ع) است که امت تبعد از تو او را خواهندکشت، جبرئیل(ع) بود. و آن که خاک را گرفت، حضرت محمد(ص) بود;و اما وصیى که بر آن خاک نازل شد، (آنجا را محل اقامتخودقرار داد.) حسین(ع) و شهدا بودند.
عرض کردم: اینکه این خاک شفا بخش هر دردى است، دانستم. اکنون بفرمایید که چگونه امنیت آفرین و آرامشبخش است؟
حضرت پاسخ داد: هرگاه از حاکم (ستمگرى) یا غیر او ترسیدى،هرگز از منزل خود بدون خاک قبر حسین(ع) بیرون مرو. در وقتبرداشتن خاک حضرت چنین بگو: «اللهم انى اخذته من قبر ولیک و ابن ولیک فاجعله لى اءمنا وحرزا لما اخاف و مالا اخاف…»
حارث گفت: همانطور که حضرت دستور فرمود، خاک را برداشتم وچنانکه امام راهنمایى کرد، دعاى مخصوص را خواندم. بدین ترتیب،بیمارى از پیکرم برون رفت; دیگر از چیزى نهراسیدم و با وجوداین خاک هرگز دچار گرفتارى و مشکل نشدم.
- اصول برادرى
از حارث بن مغیره روایتشده است که گفت: امام جعفرصادق(ع) فرمود: مسلمان برادر مسلمان است. او چشم وآینه و راهنماى برادر خود است، به برادرش خیانت نمىکند وفریبش نمىدهد، به او ستم روا نمىدارد، به وى دروغ نمىگوید واز غیبت او مىپرهیزد.
- آنچه در مؤمن نیست
حارث بن مغیره مىگوید: حضرت صادق(ع) فرمود: شش چیز در مومننیست: حسرت و افسوس خوردن، سختگیرى و کم خیربودن، لجاجت،دروغگویى، حسد ورزى، ستم و خیانت.
- شوق درونى به محل دفن
حارث بن مغیره مىگوید: از امام صادق(ع) شنیدم که مىفرمود:آنگاه که نطفه آدمى در رحم قرار گیرد، خداوند فرشتهاى را برمى انگیزد تا از محلى که شخص در آن دفن خواهد شد، مقدارى خاکبردارد و با نطفه در آمیزد. بدین سبب، قلب شخص پیوسته دراشتیاق آن محل است تا زمانى که در آنجا دفن شود.
- اهمیت آگاهى دادن به دیگران
«امر به معروف و نهى از منکر» حارث بن مغیره مىگوید: امامصادق(ع) را در راه مدینه دیدم. از من پرسید: کیستى، آیاحارثى؟ پاسخ دادم: آرى.فرمود: «آگاه باش که گناه بىخردان و نادانان شما بر دوشدانایان خواهد بود. » آنگاه از من دور شد. (پس از مدتى) پیشحضرت رفته، عرض کردم: شما در راه مدینه به من فرموید: «گناهنادانان شما بردوش دانایان است.» من از این گفتار سخت درشگفتم! حضرت فرمود: آرى، چه شده استشما را که وقتى شخصى سخنىمىگوید، یا کارى مىکند که مایه ناخشنودى و آزار ماست، سراغشنمىروید، ملامتش نمىکنید، باگفتارى رسا با او سخن نمىگویید وآگاهش نمىسازید؟! عرض کردم: جانم فدایتباد، سخن ما رانمىپذیرند.
حضرت فرمود: آنها را از خود دور سازید و از همنشینى با آنهااجتناب کنید.
نگاه علما
شرح حال چهره پرفروغ حارث بن مغیره در میان بسیارى از کتابهاىشخصیت شناسى و رجال قدیم و جدید، به چشم مىخورد و همگى از اوبه نیکى نام یاد کردهاند. مرحوم کشى با نقل روایاتى در مدحاو، به توصیف و تایید شخصیتحارث پرداخته است. نجاشى نیز باجمله «ثقه ثقه»، به ستایش وى مىپردازد. ابن حجر عسقلانى، ازدانشمندان اهل سنت، در کتاب «لسان المیزان» خود از حارث بنمغیره نام مىبرد و چنین مىنویسد: «وقال علىبن حکم: کان من اورع الناس…» على بن حکم گفته است: حارث بن مغیره از پرهیزکارترین مردم بود…
سفر به ابدیت
حارث بن مغیره سرانجام پس از سالها نور افشانى و راهنمایىرهروان طریق حق، با عبور از منزلگاه فانى دنیا، به دیار ابدیتگام نهاد و در بهشت جاودانى که امام صادق(ع) بشارت داده بود،جاى گرفت.
از تاریخ در گذشت و محل دفن این راوى و عالم وارسته اطلاعى دردست نیست; اما با توجه به اینکه خود در یکى از روایاتش یادآورى کرده، در سال ۱۷۴هجرى که سال موت نام داشت، در شهر مکهبر امام موسىکاظم(ع) وارد شد. احتمال آنکه تاریخ وفاتش اواخرقرن دوم هجرى باشد، قوت مىیابد.
حارث در حالى به دیدار معبود شتافت که عمرى را در خدمتبهخاندان رسالت و امامت و پاسدارى از آن حریم گذراند.
روانش شاد و یادش گرامى باد.
بدون دیدگاه