26 خرداد بررسی تفصیلی جنایت بر شخص در حکم مرده در ماده(۲۱۷)ق.م اسلامی
از منظر حقوقی و علمی (پزشکی قانونی)
شکوفه شکری
متن ماده(۲۱۷):
«هرگاه جراحتی که نفر اول وارد کرده مجروح را در حکم مرده قرار دهد و تنها آخرین رمق حیات در او باقی بماند و در این حال دیگری کاری را انجام دهد که به حیات او پایان بخشد اولی قصاص میشود و دومی تنها دیه جنایت بر مرده را میپردازد»
ماده(۲۱۷)ق.م.ا،از جمله شش ماده مندرج ذیل فصل سوم با عنوان شرکت در قتل میباشد که اختصاص به باب اول(قصاص نفس)از کتاب سوم(قصاص)قانون مجازات اسلامی دارد.در نظر اول.داوری خواننده آن است که این ماده دست کم به لحاظ جایگاه شکلی خود در صدد تبیین مصادیق و صورتهای از وقوع جرم شرکت در قتل عمدی میباشد؛به دنبال این داوری،خود بخود پرسشهایی منطقی به ذهن متبادر میشود که هدف این نوشتار فعلا پاسخگویی اجمالی به برخی و نیز تفصیلی به برخی دیگر است.
۱-آیا ماده مذکور در صدد بیان صورتی از جرم شرکت در قتل عمدی است؟
اگر پاسخ مثبت است،علت عدم تشابه و تساوی مجازات مشارکین(شرکاء)چیست؟ و اگر این جرم از مصادیق شرکت در قتل عمدی نیست،چرا ذیل عنوان شرکت در قتل تدوین شده است؟
۲-آیا ماده(۲۱۷)ق.م.ا،در صدد بیان حالتی ویژه و استثنایی از واقعه قتل و ازهاق نفس میباشد و آیا مقنن در این ماده در صدد بیان و پیشبینی مرحلهای بهعنوان«مرگ» پیش از خاتمه قطعی حیات میباشد؟ در صورت مثبت بودن پاسخ،آیا وضع چنین مراحلهای به لحاظ علمی،مقبول و قابل تصدیق است یا خیر؟به عبارت دیگر،آیا دانش پزشکی بر مفاهیمی از قبیل«در حکم مرده»و «آخرین رمق حیات»صحّه میگذارد؟
۳-آیا جرم مرتکب ثانوی حقیقتا جنایت برمرده است و آیا کیفر مقرر در ماده (۲۱۷)ق.م.ا،برای وی واجد اوصاف عمومی آنچه موضوع ماده(۲۱۷) را از اینکه مواد مربوط به قتل در کلیه اشکال آن ممتاز و متمایز میسازد،مطرح حالتی است که در فقه از آن به «حیات غیرمستقره»تعبیر و شخص واجد این حالت،«در حکم مرده»قلمداد میشود
مجازات،برآورنده اهداف کیفر و در نهایت، منطبق با جرم ارتکابی جانی است یا خیر؟
از بین سه پرسش پاسخ فوق،مورد اول را به طور اجمال و مورد دوم و سوم را به تفصیل بیان خواهیم کرد و پاسخ تفصیلی پرسش اول را که متضمن بحث ابتدایی در خصوص شرکت و سپس شرکت و مداخله در قتل میباشد به مجالی دیگر وا میگذاریم.اجمالا به دو دلیل ذیل،تردیدی نیست که موضوع ماده(۲۱۷)به رغم محل استقرار خود،به لحاظ شکلی(ذیل عنوان شرکت در قتل)، شرکت در قتل نمیباشد:۱-به دلیل عدم تساوی مجازات شرکاء و بلکه تفاوت فاحش مجازات دو شریک،به رغم قاعده عمومی تساوی مجازات شرکای جرم ۲۰-به لحاظ ماهوی و از حیث اینکه مرگ مجنی علیه مستند به فعل یکی از دو شریک است،نه هر دو.(در مجالی دیگر با طرح زمینههای فقهی ماده و مداقّه در ارکان اختصاصی این جرم،به طور مفصل خروج موضوعی ماده را از عنوان شرکت در قتل به اثبات خواهیم رساند.چنانچه ادعا گردد که مقنن نیز در این ماده قایل به مشارکت در قتل نیست،جای این سؤال خواهد بود که چرا این ماده ذیل عنوان کلی شرکت در قتل بیان شده در حالی که سادهترین انتظار از مقنن آن است که دست کم به جایگاه شکلی مواد با توجه به مفاد آنها توجه نماید،و یا لا اقل خود را درگیر ذکر مصادیق متنوعی که عنوانی برای آنها یافت نمیشود،ننموده و انطباق مصادیق با«حکم»را به قاضی واگذار)
برای پاسخگویی به پرسشهای دوم و سوم، ناگزیر از تذکار نکات مهم و کلیدی در خصوص جرم قتل(و در بحث ما قتل عمدی) هستیم.نکاتی که میتواند به درک بهتر جرم واقع در ماده(۲۱۷)مساعدت نماید:اولا؛ قتل،متضمن سلب حیات از انسان است و سلب حیات از دیگری(انسان)متضمن وجود قبلی حیات در مجنی علیه است.معنای این سخن آن است که از یک سو،اموات و اجساد بیروح انسانی موضوع قتل واقع نمیشوند و از دیگر سو،اشخاص مشرف به موت و در آستانه مرگ همچنان میتوانند موضوع قتل واقع شوند،هرچند امیدی به استمرار حیات ایشان نباشد.
ثانیا؛قتل(در کلیه صور آن)جرمی مقید به نتیجه است؛یعنی،تا نتیجه(مرگ)حادث و حاصل نشود،جرم بهطور کامل حدوث نیافته و واقع نشده است.مثلا،اگر کسی بهعنوان جارح یا ضارب به بدترین وجه قابل تصور، کسی را مجروح و مضروب نماید تا حدی که او را به مرز عدم نزدیک نماید،تا وقتی مضروب و مجروح نمرده است قتلی رخ نداده.و اگر به رغم شدت جراحات یا ضربات،مجنی علیه زنده بماند،ضارب و جارح تنها مستحق قصاص عضو یا طرف و دیه خواهد بود،نه قصاص جان؛زیرا مقتولی وجود ندارد و سلب حیاتی صورت نگرفته است.
هرچند موارد فوق ممکن است در بدو امر بدیهی و ساده به نظر آید،خواهیم دید که چگونه چشمپوشی از همین نکات ساده میتواند به نتیجهگیری و داوری غلط در تشخیص قاتل بینجامد.
بررسی سابقه ماده(۲۱۷)ق.م.ا،در فقه
آنچه موضوع ماده(۲۱۷)را از کلیه مواد عباراتی نظیر«جنایت بر مرده»،«کیفر جنایت بر مرده»و«آخرین رمق حیات»، تنها با نظر به پیشینه فقهی آنها تعبیر درست خود را خواهند یافت
مربوط به قتل در کلیه اشکال آن ممتاز و متمایز میسازد،طرح حالتی است که در فقه از آن به«حیات غیر مستقره»تعبیر و شخص واجد این حالت،«در حکم مرده»قلمداد میشود.ماده(۲۱۷)ق.م.ا،در شکل خود، ترجمه جدیدترین متون فقهی است؛یعنی، حتی از نظر سیاق نگارش و وقف موضوع به متن ماده(۲۱۶)نیز از”کتاب القصاص” منابع فقه امامیه اخذ و اقتباس شده است.لذا رجوع به این ـابقه برای دریافت و درک صحیح «حالت غیر مستقره شخص در حکم مرده»، علت استقرار مسئولیت قتل بر عهده مرتکب جرح بدوی وتعیین او بهعنوان قاتل مستوجب قصاص،ضرورت دارد.
همچنین عباراتی نظیر«جنایت بر مرده»، «کیفر جنایت بر مرده»و«آخرین رمق حیات»، تنها با نظر به پیشینه فقهی آنها تعبیر درست خود را خواهند یافت.
برای آنکه بدانیم آیا جنایت بر شخص در حکم مرده همان«جنایت بر مرده»است یا نه، به مفهوم جنایت بر میت و کیفر آن در فقه امامیه نظری میافکنیم.
جنایت بر مرده و کیفر آن در فقه امامیه:
در تعریف جنایت،تمرکز ما بر مفهوم جنایت در فقه است.در لغت،جنایت به معنی گناه کردن،۱جرم و گناه بزرگ است و از نظر فقهی،تجاوز و تعدی بر نفس،اعضا و منافع اعضای بدن آدمی است که حسب مورد جنایت بر نفس،عضو یا منافع اعضا نام میگیرد و از آنجا که در فقه،تجاوز و تعدی بر جسم انسان فاقد حیات هم جرم است؛لذا تردیدی وجود ندارد که شخص مرده هم میتواند موضوع جنایت واقع میشود و این برای حفظ احترام و شأن اموات و اجساد است.پس از مرگ، انسان،میّت نام میگیرد که معادل فارسی آن «مرده»است و دلالت میکند بر انسان بیجان،و مردن یعنی بی جان شدن،در گذشتن و نیست شدن.۲ جنایت بر مرده به معنی ایراد جرح و صدمه بر جسم انسان فاقد حیات،مثله کردن و قطع اعضای او،در«کتاب الدیات»منابع فقهی جای دارد.اجمالا همین نکته به تنهایی مبیّن آن است که موضوع این جرم فقط و فقط«مرده حقیقی»است،در حالی که،چنانکه نشان خواهیم داد،در جنایت بر«شخص در حکم مرده»که در”کتاب القصاص”و در مراتب قتل عمدی مطرح شده است،موضوع جرم، شخصی است در آستانه مرگ و موضوع جنایت،«انسان زنده»است،نه«مرده».و به همین لحاظ هم به درستی در”کتاب القصاص”از آن بحث شده و میدانیم که موضوع قصاص و موجب آن چیست و لذا نیازی به ذکر بدیهیات نیست.
بهعنوان نمونه،علامه حلّی در”تبصره المتعلمین فیاحکام دین”میفرماید:«دیه میّت عشر دیه زنده است،یعنی صد دینار…».و صاحب”وسایل الشیعه”آورده است:«قطع سر مرده شدیدتر از قتل زنده و حرمت میّت همچون حرمت شخص زنده است.»۳
شیخ طوسی در”النهایه”میفرماید:«اگر کسی با مرده فعلی کند که اگر آن فعل با زنده کند،تلف نفس وی بود،بر وی صد دینار بود دیّت وی.»۴
مشابه همین حکم را در”شرح لمعه”هم میخوانیم.به علاوه اینکه به مستند حکم هم اشاره رفته است و آن«اطلاق ادله و اخبار کثیره»میباشد که از جمله آنها،حسنه لیمان بن خالد از مولانا ابا الحسن (علیه السلام)است که در آن آمده:«دیه میت همان جنین است که در شکم مادر بوده قبل از آنکه روح در آن دمیده شود.»۵
شرح روایت سلیمان بن خالد را به منظور عدم ضرورت و پرهیز از طولانی شدن کلام نمیآوریم،تنها به همین اندازه بسنده میکنیم که موضوع حکم در روایت،اقدام کسی است که نسبت به بریدن سر جسدی اقدام نموده است.این قول مشهور فقهای امامیه در تنظیم ماده(۴۹۴)یعنی،ماده اختصاصی جنایت بر میّت ملاک عمل قرار گرفته و کیفر حد اکثر آن(۱۰۰ دینار)نیز به متن ماده(۲۱۷)و جرم مرتکب ثانوی تسّری یافته است!
ذکر شواهد و نمونههایی فقهی فوق نشانگر آن است که:۱-قطعا جنایت بر مرده هر نوع صدمه به بدن متوفاست؛یعنی موجود انسانی فاقد روح و بیجان،نه کسی که هنوز حتی ذرهای جان در بدن دارد.۲-محل مطرح بحث، جنایت بر مرده در کلیه کتب فقهی بخش دیات است،نه بخش قصاص.پس”مرده”و شخص”در حکم مرده”تفاوت فاحش وجود دارد و الاّ بحث از او هم منطقا باید ذیل عنوان جنایت بر جسد صورت میگرفت،نه شرکت در قتل!
چگونگی تطبیق وضع”شخص در حکم مرده”با”مرگ”در فقه:
در خصوص شخص در حکم مرده،با تشریع حکم عجیب و استثنایی مواجه هستیم.به رغم وضعیت و محل استقرار شکلی ماده در متون فقهی،جستجو در این منابع مبیّن این نتیجهگیری است که شخص فاقد حیات مستقره معادل شخص مرده است و این بخاطر بروز اوصاف و نشانهایی در مجنی علیه است که از آن به”فقدان شعور”و”ادراک”و نشانههای ظاهری حیات تعبیر میشود. عجالتا جای تعجب است که از یک سو با تشبیه مرده به زنده و از حیث لزوم حفظ شأن و حرمت انسان در هر دو حالت حیات و مرگ، جای تعجب است که از یک سو با تشبیه مرده به زنده و از حیث لزوم حفظ شأن و حرمت انسان در هر دو حالت حیات و مرگ،تعدی بر پیکر بیجان،گناه و جرم تلقی میشود و مستوجب کیفر و از دیگر سو و برعکس،با تشبیه و تطبیق وضع کسی که هنوز نمرده و واجد حیات، هرچند غیر قابل تداوم و استمرار میباشد،به مرده حقیقی و قطعی، حکم مرده بر زنده جاری و جنایت بر وی معادل با جنایت بر جسد بی جان محسوب میشود؟!
تعدی بر پیکر بیجان،گناه و جرم تلقی میشود و مستوجب کیفر و از دیگر سو و برعکس،با تشبیه و تطبیق وضع کسی که هنوز نمرده و واجد حیات،هرچند غیر قابل تداوم و استمرار میباشد،به مرده حقیقی و قطعی،حکم مرده بر زنده جاری و جنایت بر وی معادل با جنایت بر جسد بیجان محسوب میشود؟!برای داوری بهتر،لازم است بدانیم در حکم مرده مطرح در فقه چه ویژگیهایی وجود دارد و چرا وضع او معادل مرگ شناخته میشود.
مفهوم شخص در حکم مرده از نظر فقهی:
در منابع فقهی،کمتر تعریفی در خصوص شخص در حکم مرده مشاهده میشود.بیشتر اهتمام فقهای عظام در این خصوص به استخراج مستندات حکم جنایت بر میّت علّت تشریع مجازات مالی یا دیه برای جرم فوق و محل صرف دیه جنایت بر میّت،خلاصه شده است.با این حال،اینقدر هست که از نظر فقهی«مذبوح کسی است که در حال نزع است و امیدی به زنده ماندنش نیست»۶نزع نیز در لغت به معنی،جان کندن و جان دادن است.
همچنین،شخص در حکم مرده به معنی کسی که فاقد حیات مستقره است توصیف شده و کسی که نطق،حرکت،اختیار و اراده و ادراک نداشته باشد…۸
در تعریف این اصطلاح همچنین آمده است:«…و آن این است که باقی نماند او را حیاتی که قراری داشته باشد.»۹
به این ترتیب به نظر میرسد،حیات یک شخص یا دارای استقرار است یا فاقد آن،و عدم استقرار به منزله محو و زوال بسیاری از ویژگیهای شخص زنده و واجد حیات مستقر است.
در”تکمله المنهاج”میخوانیم:«مذبوح به منزله کسی است که حیات مستقره ندارد و فقدان حیات مستقره برابر با آن است که برای شخص مذکور،درک،شعور،قدرت ناطقه، حرکت و اختیاری و ارادهای باقی نمانده باشد.»۱۰در واقع،مذبوح،مشرف به موتی است که امیدی به زنده ماندن او نمیباشد و در آستانه مرگ قرار دارد،هرچند هنوز نمرده است.
برای فهم بهتر وضع مجنی علیه در ماده (۲۱۷)ق.ماسلامی،لا جرم باید رجوعی به مفهوم علمی مرگ داشته باشیم.
بدون دیدگاه