16 دی حق تجدید نظر در فرآیند دادرسی عادلانه (قسمت اول)
تجدیدنظر و اعتراض به آرا و احکام قضایی یکی از موضوعاتی است که بعد از انقلاب اسلامی محل و اختلافنظر زیادی بوده است.روند قانونگذاری بخوبی نشان میدهد که قانونگذار، آنچنان که باید ماهیت، ارزش و اعتبار تجدیدنظر را مورد توجه قرار نداده است. با آنکه این بخش از مقررات بیشاز سایر بخشها دستخوش تغییر و تحول بوده است، هنوز تا رسیدن به جایگاه واقعی خویش فاصله زیادی دارد.این امر از این جا ناشی میشود که گروهی از فقها مدعی شدهاند که در فقه وشریعت اسلامی، تجدیدنظر به رسمیت شناخته نشده است. در این مقاله با بررسی نظرات و دیدگاههای مختلف حقوقدانان درخصوص تجدیدنظر، ضرورت آن در دنیای امروز به اثبات رسیده و اصول و قواعد کلی حاکم بر آن به صورت استدلالی مورد بررسی قرار گرفته است.ازاین نظر بدیهی است که باتوجه به شرایط فعلی جامعه ما پیشبینی تجدیدنظر به شکلی که در سایر نظامهای حقوقی مطرح است، نه تنها با شرع مغایرتی ندارد، بلکه درجهت اهداف کلی شریعت قرار دارد.
دادرسی عادلانه، مدل و الگویی برای اداره و انجام دادرسی کیفری است که بویژه در سالهای اخیر، در سطح ملی و بینالمللی مورد توجه محافل و نهادهای مختلف حقوقی و قراردادها و اسناد بینالمللی تدوین و به کشورها ارایه کرده است، تا براساس آن، به سوی دادرسی عادلانه گام بردارند.حق تجدیدنظر ازجمله حقوقی است که در بند ۲۶ این راهنما به عنوان بخشی از فرآیند دادرسی عادلانه مورد توجه قرار گرفته است.
تجدیدنظر چیست؟برای انجام دادرسی عادلانه تاچه حد ضرورت دارد؟و چه اصول و قواعدی بر آن حاکم هستند؟اینها مسایلی هستند که نوشتار حاضر درپی پاسخگویی به آنهاست.
تجدیدنظر روشی است که در پرتو آن امکان بازبینی آرای قضایی فراهم آمده و اعمال ضابطهمند آن اجرای عدالت و احراز واقع را بیشازبیش ممکن میسازد.با لحاظ خطاپذیری انسان، تجدیدنظر امری کاملا ضروری است.دراین زمینه، مطالب این نوشتار در سه مبحث قابل مطرح هستند:
- مفهوم و ماهیت تجدیدنظر،
- ضرورت تجدیدنظر،
- اصول و قواعد کلی حاکم بر تجدیدنظر.
شایان ذکر است که بررسی مفهوم و ماهیت دادرسی عادلانه فرصت دیگری را میطلبد، لکن باتوجه به ارتباط آن با موضوع مورد بحث، اشاره اجمالی به آن ضرورت دارد.مبنا و معیار اولیه دراین زمینه ماده ۱۴ میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی است ۲ .به موجب بند ۱ ماده یاد شده:«همه افراد دادگاهها و دیوانهای دادگستری متساوی هستند.هرکس حق دارد به این که به دادخواهی او منصفانه و علنی در یک دادگاه صالح مستقل و بیطرف تشکیل شده طبق قانون رسیدگی بشود و آن دادگاه درباره حقانیت اتهامات جزائی علیه او یا اختلافات راجع به حقوق و الزامات او در امور مدنی اتخاذ تصمیم بنماید».بر این اساس و باتوجه به سایر معیارهایی که دراین زمینه وجود دارد منظور از دادرسی عادلانه برقراری تعادل و توازن بین اقتدار و اختیارات دولت از یک سو، وموقعیت و شرایط متهم از سوی دیگر، دادرسیهای کیفری است.در هر پرونده کیفری همواره یک طرف دعوا دولت است(با همه امکانات و اختیاراتی که دارد)و طرف دیگر متهم است که از موقعیت کاملا متفاوت و پایینتری برخوردار است.از لحاظ نظری و در مرحله قانونگذاری، وضع قواعد و مقرراتی که به طور دقیق حدود اختیارات و وظایف مجریان عدالت کیفری و همچنین حقوق و امتیازات متهم در مقابل آنها را معلوم و معین کند، بخشی از فرآیند دادرسی عادلانه است و اجرای درست و بجای این مقررات و قواعد در مقام تعقیب متهمین و مرتکبین جرایم بخش مهمتر آن محسوب میشود.بدین ترتیب ایجاد تعادل و توازن در دادرسیهای کیفری در پرتو دو رشته فعالیت موازی و یا در طول یکدیگر:
- ظابطهمند ساختن تعقیب و دادرسی کیفری
- مبتنی ساختن تعقیب کیفری بر ضابطه و قاعده، امکانپذیر است.
مبحث اول-مفهوم و ماهیت تجدیدنظر
از لحاظ لغوی تجدیدنظر مرکب از دو واژه«نظر»است و هر دو واژه عربی هستند؛ولی در عربی بااین ترکیب استعمال نمیشود.در زبان فارسی به معنای باز اندیشیدن، دوباره تعمق کردن در کار یا چیزی، در امری یا چیزی دوباره نظر کردن، چیزی یا امری را مورد بررسی مجدد قرار دادن، بازبینی و بازنگری آمده است(دهخدا، ۱۳۷۳، معین، ۱۳۵۶، ج ۱).
از نظر اصطلاحی، این واژه در دو دهه اخیر(دوران بعد از انقلاب اسلامی سال ۵۷)به ادبیات حقوقی ما راه پیدا کرده است. ۱ در قوانین و مقررات جاری گاهی تجدیدنظر مترادف به (۱).در قوانین و مقررات قبل از انقلاب، تنها در باب پنجم قانون آیین دادرسی کیفری تجدیدنظر مترادف با اعاده دادرسی به کار رفته بود؛ولی در مقررات بعد از انقلاب به ترتیب در قوانین زیر این واژه به کار برده شده و جایگاه خاص خود را در نظام حقوقی ما پیدا کرده است:۱-مواد ۱۷ و ۱۹ قانون تشکیل دادگاههای عمومی مصوب ۱۳۵۸؛۲-مواد ۱۲ و ۱۳ لایحه قانونی دادگاه مدنی خاص مصوب ۱۳۵۸؛۳-مواد ۲۸۴ و ۲۸۴ مکرر قانون اصلاح پارهای از مواد قانون آیین دادرسی کیفری مصوب ۱۳۶۱؛۴-ماده ۱۲ قانون تشکیل دادگاههای حقوقی یک دو
اعتراض به آرا و احکام قضایی، در هر مرحلهای از رسیدگی و نزد هریک از مراجع قضایی، به کار برده شده است؛گاهی معنای پژوهش و استیناف ازآن اراده میشود و در پارهای از موارد به معنای فرجام(تمییز)و حتی اعاده دادرسی به کار برده میشود.دراین مقاله، معنای عام و مطلق تجدیدنظر که همه شقوق اعتراض به احکام و آرای قضایی را شامل میشود، مورد نظر است.لذا برای روشن شدن این معنا و ارایه تعریف در مورد آن، لازم است ابتدا واژههای یاد شده را مورد تعریف قرار دهیم:
در آیین دادرسی، طرق اعتراض به احکام و آرای قضایی را به گونههای مختلفی تقسیمبندی کردهاند که در مجموع دبه شناسایی چهار طریق میانجامد:واخواهی، استیناف، فرجام و اعاده دادرسی.واخواهی و استیناف را طریق عادی و فرجام و اعاده دادرسی را طریق فوقالعاده میگویند(فتحی سرور، ۱۹۸۱، ۱۲۰۶۲؛عبید، ۱۹۸۹، ص ۸۶۱؛محمد سلامه، ۱۹۸۸، ص ۳۷۹؛عبدالقادر، ۱۹۸۲، ص ۵۴؛شمس، ۱۳۸۱، ص ۲۹۰ و متین دفتری، ۱۳۷۸، ص ۹۸).
منظور از طرق عادی تجدیدنظر، راههایی است که در مقابل هریک از اصحاب دعوا گشوده است و نسبت به همه آرا و احکام صادره از مراجع قضایی قابل اعمال است، مگر که استثنا شده باشد؛و طرق فوقالعاده تجدیدنظر، به راههایی اطلاق میشود که تنها نسبت به دسته خاصی از آرا و در موارد معینی قابل اعمال است.
در نظام حقوقی ایران، روشهای پیش گفته درحال حاضر به صورت روشن و دقیق مورد شناسایی قرار نگرفتهاند ۱ و علاوه بر روشهایی که تا اندازهای با روشهای مزبور انطباق دارند، دو روش دیگر برای تجدیدنظر و اعتراض به آرا و احکام قطعی وجود دارند که عبارتند از:
- الف-اعتراض نزد شعب تشخیص دیوان عالی کشور که به اختصار آنرا«تجدیدنظر تشخیصی»مینامیم،
- ب-اعتراض نزد رئیس قوه قضاییه که میتوان ازآن به«تجدیدنظر ق-مصوب ۱۳۶۴؛احتیاطی-تکمیلی»یاد کرد.این دو نیز در زمره راههای فوقالعاده تجدیدنظر قرار میگیرند.
بنابراین، در نظام حقوقی ایران ۱ ، با درنظر گرفتن این که قانونگذار اصطلاح استیناف و فرجام را در قانون آیین دادرسی کیفری به کار نبرده و در عمل رسیدگی دادگاههای تجدیدنظر را به منزله استیناف، و رسیدگی دیوان عالی کشور را به منزله فرجام میتوان محسوب داشت؛راهها و طرق تجدیدنظر و اعتراض به آرا و احکام نهایی و قطعی، شش قسم است:واخواهی، استیناف، فرجام، اعاده دادرسی، تجدیدنظر تشخیصی و احتیاطی.
بدین ترتیب تجدیدنظر کیفری در معنای عام هر روشی است که در پرتو آن محکوم علیه، شاکی و یا دادستان میتواند به رأی غیرقطعی(بدوی)و یا قطعی و نهایی صادره از یک مرجع قضایی اعتراض کند و یک دادگاه صلاحیتدار ملزم میشود که این اعتراض را مورد رسیدگی قرار داده و در مورد آن رأی صادر کند.در حقوق کشورهای عربی برای بیان این معنا واژه «لطعن»را به کار میبرند و منظور ازآن، اعتراض به رأی صادره از هریک از مراجع قضایی است(فتحی سرور، ۱۹۸۱، ص ۱۲۰۵؛عبید، ۱۹۸۹، ص ۸۶۲؛محمد سلامه، ۱۹۸۸، ص ۳۷۵؛ نجیب حسنی، ۱۹۸۸، ص ۹۹۹؛عبدالقادر، ۱۹۸۲، ص ۳ و کرم، ۱۹۸۷، ص ۳۱۶).در حقوق انگلیس و آمریکا واژه« laeppa »همین بار معنایی را دارد.البته اکثر فرهنگ نویسان ما این واژه را به استیناف و پژوهش معنا کردهاند(حقشناس و دیگران:۱۳۸۱:ص ۵۲)، درحالیکه این واژه در نظامهای حقوقی یاد شده، از لحاظ اصطلاحی، در معنای عام اعتراض به آرای قضایی استعمال میشود و به حسب مرجع رسیدگی کننده به اعتراض، صورتهای مختلفی پیدا میکند.لذا میتوان آن را معادل واژه تجدیدنظر در معنای عام قرار داد.این واژه در معنای عام عبارت است از هر روشی که به موجب آن یک پرونده برای رسیدگی مجدد از یک دادگاه پایینتر به یک دادگاه بالاتر انتقال پیدا میکند(ژویت، ۱۹۵۹، ص ۱۳۱؛بلاک، ۱۹۹۹، ص ۹۴؛بستر، ۱۹۹۳، ص ۱۰۳ و الفاروقی، ۱۹۸۰، ص ۴۶).
واخواهی، روشی است که به موجب آن کسی که حکم غیابی برضد او صادر گردیده به آن حکم اعتراض میکند و همان دادگاه صادر کننده حکم به آن رسیدگی کرده و در مورد آن رأی مقتضی صادر خواهد کرد(شمس، ۱۳۸۱، ص ۲۳۱؛عبدالقادر، ۱۹۸۲، ص ۶۲؛فتحی سرور، ۱۹۸۱، ص ۱۲۱۱؛محمود مصطفی، ۱۹۷۰، ص ۵۳۳ و محمد سلامه، ۱۹۸۸، ص ۳۸۸).در حقوق کشورهای انگلوساکسون مانند انگلیس و آمریکا روش واخواهی وجود ندارد و احکام صادره از مراجع قضایی درهر حال حضوری محسوب میشوند؛زیرا دراین کشورها موضوع دعوا از طریق شاکی و خواهان به متهم یا خوانده ابلاغ میشود و وی مکلف است اخطاریه مربوطه را به او تسلیم و یا در محل اقامتش الصاق کند.درصورتی که شخص احضار شده در وقت مقرر حاضر نگردید و ابلاغ اخطاریه نیز در نظر دادگاه محرز گردید، دادگاه میتواند، حسب مورد آن شخص را جلب کند و یا به ضررش حکم صادر کند(عبدالقادر، ۱۹۸۲، ص ۱۱۴ و صفوت، ۱۹۲۳، ص ۲۳۶).
استیناف(پژوهش)به طریقهای از اعتراض به آرای صادره از دادگاههای اطلاق میشود که به موجب آن کسی که در مرحله بدوی حکم به ضرر او صادر شده است و یا دادستان از دادگاه بالاتر(تجدیدنظر)خواستار رسیدگی به پرونده برای بار دیگر میشود؛درصورتی که دادگاه تجدیدنظر اعتراض را موجه تشخیص داد، رسیدگی کرده و رأی مقتضی صادر میکند(متین دفتری، ۱۳۷۸، ص ۱۰۱).البته همانطور که یادآور شدیم در مقررات جاری قانونگذار واژه استیناف را به کار نبرده است ولی اعتراض به آرای دادگاههای عمومی و انقلاب که نزد دادگاه تجدیدنظر قابل رسیدگی است، مصداق بارز استیناف است و بجاست که آن را«تجدیدنظر استینافی»بخوانیم.حقوقدانان عرب نیز استیناف را قریب به همین مضمون تعریف کردهاند (فتحی سرور، ۱۹۸۱، ص ۱۲۳۵؛عبدالقادر، ۱۹۸۲، ص ۱۴۴؛محمود مصطفی، ۱۹۷۰، ص ۵۵۱ و نجیب حسینی، ۱۹۸۸، ص ۱۰۴۳).
همانطور که در بالا اشاره شد، در حقوق آمریکا و انگلیس واژه تجدیدنظر برای مطلق اعتراض به احکام به کار برده میشود و به اعتبار مرجع رسیدگی کننده به اعتراض، نوع و ماهیت تجدیدنظر متفاوت است.به طور کلی دراین کشورها تجدیدنظر با کشورهای پیش گفته تفاوت زیادی دارد.در کشورهای عربی و سایر کشورهایی که از فرانسه الگوپذیری دارند، استیناف و فرجام دو طریق تجدیدنظر متفاوت هستند؛اولی را طریق عادی که مستلزم رسیدگی ماهوی است و دومی را طریق فوقالعاده که مستلزم رسیدگی شکلی است، میخوانند. به عبارت دیگر، در کشورهایی همچون فرانسه مرحله فرجام، مرحله سوم رسیدگی محسوب نمیشود(شیهان:۱۹۷۵، ص ۹۰)؛ولی در نظام حقوقی انگلیس و آمریکا سه مرحله رسیدگی وجود دارد(فتحی سرور، ۲۰۰۳، ص ۱۷).البته در این کشورها مقررات مربوط به تجدیدنظر تحول زیادی را پشت سرگذاشته که بررسی آن از حوصله این بحث خارج است و به اختصار میتوان گفت:اعتراضی که نزد دادگاه تجدیدنظر« laeppA fo truoC »قابل رسیدگی است، مرحله دوم رسیدگی محسوب میشود و به منزله تجدیدنظر اولی(استیناف)است و اعتراضی که نزد دیوان یا دادگاه عالی« sdroL fo esuoH »در انگلیس و« truoC emerpuS »در آمریکا قابل رسیدگی است، سومین مرحله رسیدگی و به منزله تجدیدنظر نهایی است (کارلسون، ۱۹۹۹، ص ۲۷۲؛اسواتون و مرگان، ۱۹۸۰، ص ۲۸۱ و اسپراک، ۲۰۰۲، ص ۴۰). البته تقسیمبندی، حدود صلاحیت و اختیارات هریک از مراجع مزبور در هریک از کشورهای یاد شده کاملا با یکدیگر متفاوت است و حتی در ایالتهای مختلف آمریکا این تفاوت به صورت فاحش به چشم میخورد، به گونهای که حتی نامگذاری دادگاهها نیز با یکدیگر تفاوت دارند (کوهن، ۲۰۰۲، ص ۱۲۵ و بلونی، ۲۰۰۰، ص ۱۷۰).
فرجام، همانطور که معنای لغوی فرجام دلالت دارد، آخرین مرحله رسیدگی است، جایی که باید رسیدگی قضایی را خاتمه داد و باب مناقشات را مسدود کرد.در اکثر نظامهای حقوقی برای پرهیز هرچه بیشتر از اشتباه و خطا در رسیدگی به جرایم مهم، راهکارهای مختلفی را درنظر گرفتهاند، ازجمله الزامی بودن تحقیقات مقدماتی، رسیدگی با تعدد قاضی، قابل فرجام بودن آرا و غیره.فرجام(تمیز)به نوبه خود روشی است که براساس آن محکوم علیه و یا دادستان میتوانند به رأی صادره از دادگاه استان اعتراض کنند و این اعتراض توسط دیوان عالی کشور مورد رسیدگی قرار گرفته، تصمیم مقتضی مبنی بر نقض یا ابرام در مورد آن اتخاذ میکند.برهمین اساس نیز دیوان عالی کشور را«مرجع نقض یا مرجع نقض و ابرام» میخوانند.در قوانین و مقررات جاری درباب آیین دادرسی کیفری تعبیر فرجام و تمیز به کار برده نشده است، ولی همانطور که در مورد ستیناف اشاره شد، این مرحله از رسیدگی را نیز میتوان«تجدیدنظر فرجامی»خواند.
در قوانین کشورهای عربی، معادل واژه فرجام، واژه«النقض»به کار برده شده است و به همین اعتبار نیز دیوان عالی را«محکمه النقض»میخوانند.مرحله فرجام(نقض)، سومین مرحله رسیدگی محسوب نمیشود، بلکه روشی است که در پرتو آن دیوان عالی نقش و رسالت خود که نظارت بر حسن اجرای قانون در دادگاههای تالی است، ایفا میکند(فتحی سرور، ۲۰۰۳، ص ۱۹؛۱۹۸۹، ص ۹۴۷ و سلامه، ۱۹۸۸، ص ۴۹۰).
اعاده دادرسی، راهی برای جبران اشتباهات احتمالی است که ممکن است در احکام قطعی راه پیدا کرده باشند.این طریق ازجمله طرق فوقالعاده اعتراض به احکام محسوب میشود و در جهت جبران بیعدالتیهای احتمالی، با قیود، شرایط و تشریفات خاص، همواره مفتوح است.اعاده دادرسی، طریق فوقالعاده محسوب میشود، به اعتبار این که در شرایط کاملا استثنایی امکان اجرای آن فراهم است و تنها در مورد احکام قطعی قابل اجراست.بنابراین اعاده دادرسی، روشی است که در پرتو آن محکوم علیه و یا دادستان میتوانند در موارد خاصی به احکام قطعی صادر شده از هریک از محاکم اعتراض کنند و درصورت پذیرش اعتراض، پرونده مربوطه مورد رسیدگی مجدد قرار میگیرد.در حقوق کشورهای عربی یاد شده، اعاده دادرسی را«اعاده النظر»میخوانند و دقیقا همین معنا از آن اراده میشود(فتحی سرور، ۱۹۸۱، ص ۳۸۶؛عبد اقادر، ۱۹۸۲، ص ۳۷۷ و محمد سلامه، ۱۹۸۸، ص ۵۸۷).در حقوق انگلوساکسون این قسم از اعتراض و تجدیدنظر نیز وجود ندارد و درصورت نیاز به اعاده دادرسی، براساس قواعد کلی تجدیدنظر اقدام میشود(عبد القادر، ۱۹۸۲، ص ۳۹۵).
تجدیدنظر تشخیصی و احتیاطی که به تازگی در حقوق ایران باب شده است، از مبنای اقسام و فقهی برخوردار نیست و محل ایراد و اشکال فراوان است که بررسی آن فرصت دیگری میطلبد(گلدوست، ۱۳۸۳، ص ۳۸-۳۲۲).
بنابر آنچه گذشت، تجدیدنظر و اعتراض به آرا و احکام صادره از مراجع قضایی شقوق و اقسام مختلفی دارد که ماهیت هریک با دیگری متفاوت است.شناخت ماهیت هریک از روشهای یاد شده به درجهبندی دادگاهها و نحوه رسیدگی هر دادگاه بستگی دارد(بهنام، ۱۹۸۷، ص ۴۴۱ و محمد سلامه، ۱۹۸۸، ص ۵۸۷).
با وجود آن که تجدیدنظر، لازمه دادرسی عادلانه محسوب میشود، در مورد ضرورت آن تردیدهایی وجود دارد و متأسفانه در نظام قانون گذاری ایران در سالهای اخیر به صورتی کاملا غیرمنطقی و غیر علمی به آن نگریسته شده است.ازاینرو ضرورت این تأسیس مهم حقوقی را در مبحث بعد مورد بررسی قرار میدهیم.
مبحث دوم-ضرورت تجدیدنظر
منابع و متون تاریخی، از آن دارد که تجدیدنظر و اعتراض به آرای قضایی، نهادی نوظهور در عالم حقوق نیست.در زمانهای کهن شاهان و سلاطین، گذشته از آن که قضاوت در امور مهم را از حقوق و یا وظایف خود به شمار میآوردهاند، به تظلمات مربوط به آرا و احکام صادره از قضات منصوب خود نیز رسیدگی میکردهاند.این عملکرد، جلوهای از تجدیدنظر در گذشته محسوب میشود(عبد القادر، ۱۹۸۲، ص ۷؛ابو عامر، ۱۹۸۵، ص ۱۳۲ و راوندی، ۱۳۷۲، ص ۸۹).در قرون اخیر، تجدیدنظر به اشکال و گونههای مختلفی که در مبحث قبل به آنها اشاره شد، در اکثر نظامهای حقوقی به عنوان بخشی از فرآیند دادرسی مورد شناسایی قرار گرفته است.بااین وصف، در مورد ضرورت آن اتفاقنظر وجود ندارد.بعضی آن را زاید و بیهوده میدانند و عدهای بر اهمیت آن استدلال کردهاند(ابو عامر، ۱۹۸۵، ص ۱۴۳).ازاینرو دیدگاههای مخالفین و موافقین را به طور جداگانه مورد مطالعه قرار میدهیم:
یک-دیدگاه مخالفین تجدیدنظر
در مخالفت با تجدیدنظر به جهات زیر توجه شده است:
الف-بروکراسی
مهمترین دلیلی که در جهت اثبات نامفید، بلکه مضر بودن تجدیدنظر مطرح شده است، پیدایش و حاکمیت بروکراسی بر نظام و سازمان قضایی است(کوهن، ۲۰۰۲، ص ۲).لازمه تجدیدنظر، به رسمیت شناختنم سلسله مراتب اداری در سازمان قضایی است.بدین ترتیب که کار و فعالیت قضایی در یک مرحله به اتمام نمیرسد و زمانی میتواند از ارزش و اعتبار برخوردار باشد که این سلسله مراتب را سپری کند.چنین شیوهای در دراز مدت و حتی کوتاه مدت، به پیدایش سازمان گستردهای منجر میشود که انجام دادن کارها به رأس هرم آن ختم میگردد.در عمل، به نتیجه رسیدن یک کار تا جلب موافقت فرد یا افرادی که در رأس هرم قرار گرفتهاند به طول میانجامد و باتوجه به گستردگی و کثرت کارهای قضایی، از یک سو، و محدودیت توان و کارآیی یک فرد و یا تعداد اندکی از افراد، از سوی دیگر، انجام دادن کارها مقدور و میسر نخواهد بود.انجام امور قضایی مستلزم دقت و سرعت توأم با یکدیگر است و چنین رویهای نظام قضایی را از هدف باز میدارد(همان).ثمره چنین رویهای، چیزی جز تمرکزگرایی و ریاستپرستی نیست، درحالیکه تجربه نشان داده است که بروکراسی باعث کندی انجام دادن امور و مانع بزرگی برای پیشرفت و ترقی جامعه است(ابو عامر، ۱۹۸۵، ص ۱۴۶).
(۱).بروکراسی در لغت به معنای تمرکزگرایی، دیوا سالاری و رعایت تشریفات اداری درحد افراط آمده است و در اصطلاح بر سیستم حکومتی و اداری مبتنی بر تمرکزگرایی و رعایت سلسله مراتب اطلاق میشود که در انجام امور اداری و رسمی در بیشتر موارد به یک یا چند مقام خاص که در بالاترین مرتبه اداری و حکومتی قرار دارند، ختم میشود۰الفاروقی، ۱۹۹۸، ص ۹۷ و بستر، ۱۹۹۳، ص ۲۹۸).
بروکراسی باعث فربه شدن سازمان اداری و قضایی و تحمیل هزینههای اضافی به دولت و جامعه میشود، ابتکار عمل را از افراد سلب کرده، و آنان را به تبعیت کورکورانه وادار میکند. تجربه نشان داده است که ایجاد سازمانهای بالادست در تشکیلات اداری مشکلساز و ناکارآمد است و به طریق اولی میتوان گفت که در سازمان قضایی زیانبارتر است.بدون تردید برقراری سیستم تجدیدنظر به پیدایش سازمانهای بالادست در نظام قضایی منجر میشود و انجام دادن فعالیت قضایی را دچار بحران میسازد.ازاینرو به جای پیشبینی تجدیدنظر باید راههای تقویت سازمان قضایی را در الگوهای دیگر همچون تخصصی کردن کارهای قضایی، توسعه دادگاههای بدوی و غیره جستوجو کرد(محمود مصطفی، ۱۹۷۰، ص ۵۵۰).
ب-دوباره کاری:در رسیدگیهای قضایی
فرض براین است که یک مرجع قضایی پس ازاینکه تحقیقات لازم را به عمل آورد، تمامی زوایای کور و مبهم پرونده را مورد بررسی قرار داده، رسیدگی را به صورت کامل و فراگیر به انجام میرساند و آنگاه به صدور رأی اقدام میکند.بنابراین اگر دادگاهی قبل از تکمیل تحقیقات و رسیدگی کامل حکم صادر کند و نقصی در کار او وجود داشته باشد، باید راهی درپیش گرفت که چنین اقدامی صورت نپذیرد؛ نه آنکه کار رسیدگی را برای بار دوم به مرجع دیگری بسپاریم.اگر رسیدگی اولی به صورت کامل و جامع صورت پذیرفته باشد، دیگر جایی برای رسیدگی بعدی باقی نمیماند.در این حالت رسیدگی دادگاه بعدی(بالاتر)، نوعی دوبارهکاری و تکرار کارهایی است که قبلا انجام شده است(المرصفاوی، ۱۹۸۲، ص ۷۹۱ و فیلیپس، ۱۸۹۴، ص ۲۸).بنابراین تجدیدنظر و رسیدگی مجدد در نظام قضایی نمیتواند چندان که انتظار میرود، مفید و موثر باشد.
ج-رسیدگی دور از واقعیت
وقتی پروندهای تشکیل میشود، دادگاه بدوی امور و مسایل متعددی را مورد بررسی و رسیدگی قرار میدهد و ادله مربوط به آنها را جمعآوری میکند.اصولا دادگاه بدوی به صورت ملموس و محسوس با مسایل و موضوعات پرونده ارتباط دارد و از لحاظ زمانی به وقایع نزدیکتر است و براساس واقعیتهایی که بدانها دست پیدا کرده است، تصمیمگیری میکند.بنابراین تصمیمگیری دادگاه بدوی بیشتر مقرون به واقع است و مبتنی بر واقعیتهایی است که آنها را احراز کرده است.پس از این مرحله است که پرونده تشکیل شده در اختیار دادگاه تجدیدنظر قرار میگیرد و بدیهی است که دادگاه تجدیدنظر با این واقعیتها بیگانه است.به عنوان مثال دادگاه بدوی شهود را در زمانی که به وقوع حادثه نزدیک است، احضار کرده و از آنها تحقیق میکند؛ولی دادگاه تجدیدنظر تنها اظهارات شهود را که در پرونده منعکس شده است، را مورد مطالعه میکند و به فرض آن که امکان احضار شهود فراهم باشد، مفاد اظهارات آنها نمیتواند دقیقا به همان صورتی باشد که قبلا بیان کردهاند.بدون تردید گذشت زمان میتواند بر فکر و ذهن آنها اثر بگذارد و فراموش کاری، تغییر عقیده و مطالبی که در این فاصله زمانی دیده و شنیدهاند بر اظهارات بعدی آنها در دادگاه تجدیدنظر تأثیرگذار است و این وضعیت به نوبه خود بر تصمیمگیری دادگاه اثر میگذارد و هرآینه میتواند نتیجهای به دور از واقعیت را در پی داشته باشد(محمود مصطفی، ۱۹۷۰، ص ۵۵۰؛المرصفاوی، ۱۹۸۲، ص ۷۹۲ و فیلیپس، ۱۸۹۴، ص ۲۹).بنابراین رسیدگی دادگاه بدوی بیشتر مبتنی بر واقعیت است تا رسیدگی دادگاه تجدیدنظر.ازاینرو در جهت بالا بردن اعتماد و اطمینان به آرای صادره از دادگاهها باید راههای اطمینان بخش در مرحله بدوی را توسعه داد.
د-کمتوجهی و بیدقتی
وجود مرحله تجدیدنظر این احساس را در قضات دادگاه پایینتر تقویت میکند که ضعف و نقصان کار آنها را مرحله بالاتر و تجدیدنظر جبران میشود و چنین احساسی به طور ناخودآگاه به کمتوجهی و بیدقتی قضات دادگاههای بدوی میانجامد. منتهی اگر آنها بدانند که سرانجام کار به آنها ختم میشد و راهی برای جبران اشتباهات آنها وجود ندارد، اهتمام و سعی بیشتری در رسیدگی و صدور حکم دارند.وقتی قاضی دادگاه بدوی بداند در مقابل رأیی که صادر میکند مسؤول است و کسی نیست که نارساییهای کار او را جبران بکند، با دقت و وسواس بیشتری کار دادرسی را انجام میدهد؛ولی وقتی کسان دیگری را در کار خود سهیم میداند، اهتمام کمتری به خرج میدهد؛حتی در نظام رسیدگی چند درجهای هریک از قضات به نوعی خود را فارغ از هرگونه مسؤولیت میدانند و هریک تقصیر را متوجه دیگری میداند(القللی، ۱۹۴۶، ص ۱۳).
ذ-اطاله دادرسی
هرچند لازمه کار دادرسی، دقت و صرف زمان است، این زمان نباید مدت بسیار زیادی به طول انجامد.برای رسیدگی به هر پروندهای، باتوجه به وضعیت و شرایط پرونده، فرصت زمانی معقول و منطقی لازم است که به طور معمول این مقدار زمان در مرحله بدوی صرف رسیدگی به پرونده میشود.این صرف زمان با انتظارات اصحاب دعوا و شرایط و امکانات جامعه کاملا تناسب دارد؛ولی اگر رسیدگی بیش ازاین مدت به طول انجامد، موجب تحمیل هزینه اضافی به جامعه و نارضایتی اصحاب دعوا خواهد شد.این وضعیت با اهداف آیین دادرسی سازگاری ندارد و جامعه را از دستیابی به نظم و امنیت باز میدارد.حال اگجر پس از رسیدگی و صدور حکم در مرحله بدوی که به اندازه کافی وقت برای آن صرف شده است، بنا باشد که پرونده برای بار دیگر نزد دادگاه تجدیدنظر مورد رسیدگی قرار گیرد، بدیهی است که کار دادرسی خارج از حد معقول و متعارف به طول میانجامد و عملا موجب اطاله دادرسی میشود(محمود مصطفی، ۱۹۷۰، ص ۵۵۰؛المرصفاوی، ۱۹۸۲، ص ۷۹۱ و ابو عامر، ۱۹۸۵، ص ۱۶۶).در رد این ایراد چنین گفتهاند که دستیابی به عدالت در زمان طولانی بهتر از ظلمی است که در زمان کوتاه روا داشته شود(البغال، ۱۹۶۳، ص ۷۹).
هرچند ممکن است راهی برای رهایی از پارهای ایرادات گفته شده، (به عنوان مثال ایجاد تشکیلات اضافی و صرف هزینه و وقت)وجود نداشته باشد، باید توجه داشت که اولا:اهمیت کار قضایی اقتضا دارد که چنین اموری را چندان مورد توجه قرار ندهیم، ثانیا:به طور کلی میتوان راهکارهایی را درپیش گرفت که کمتر با چنین مشکلاتی مواجه باشیم و مهمتر اینکه محاسن تجدیدنظر بر معایب آن کاملا رجحان دارد و در فرآیند دادرسی عادلانه نمیتوان از آن چشمپوشی کرد.با این وصف به بررسی محاسن این نهاد مهم در قالب دیدگاه موافقین میپردازیم:
دو-دیدگاه موافقین تجدیدنظر
قبل از طرح دیدگاههای موافقین، توجه به این نکته ضرورت دارد که آنچه بیشاز همه توجیهگر تجدیدنظر در فرآیند دادرسی است، این است که اولا:انسان در هر سطح و مرتبهای که باشد، باز از خطا و اشتباه مصون نیست و ثانیا:هماندیشی و همفکری چند نفر، در هر زمینه و درباره هر موضوع نتیجه مطلوبتری را میتواند درپی داشته باشد.از آن جا که هریک از قضات همانند سایر انسانهای دیگر در معرض خطا و اشتباه قرار دارند، به منظور به حداقل رساندن اشتباههای قضایی و جبران کاستیها و نارساییهای احتمالی در امور و کارهای قضایی باید از هر مکانیسم مفید و معقولی در این زمینه بهره جست.یکی از مکانیسمهای مفید و کارآمد برای دستیابی به این منظور، تجدیدنظر نسبت به آرای قضایی است.این روش در وهله اول زمینه همفکری بیشتر برای یافتن راهحل بهتر در مورد مسأله و مجهول قضایی فراهم میآورد و درثانی به بهترین وجه از عهده جبران اشتباههای احتمالی برمیآید(بلونی، ۲۰۰۰، ۱۷۰).قضات دادگاه بدوی باید همواره، درجهت احراز واقع و پرهیز از خطا و اشتباه از هیچ کوششی فروگذار نکرده و به امید جبران آن در مرحله تجدیدنظر نباشند.منتهی بدون تردید رسیدگی به پرونده برای بار دوم و در مرحله تجدیدنظر، اشتباههای احتمالی را از بین میبرد و اعتماد و اطمینان به عملکرد دستگاه عدالت کیفری را افزایش میدهد.
ازاینرو موافقین تجدیدنظر درجهت اثبات ضرورت آن به جهات و دلایل زیر استناد کردهاند:
- الف-رعایت احتیاط:در کار و فعالیت قضایی، بویژه در امور کیفری، اصل اولی که راهنما و هادی فکر و اندیشه انسان است، اصل احتیاط است.احتیاط اقتضا میکند که انسان در جهت کشف هر مجهولی، بویژه مجهولات قضایی، به دانش و آگاهی خود بسنده نکرده، و هر راه معقولی را برای احراز واقع و دستیابی به حقیقت دنبال کند.بدون تردید تجدیدنظر ازجمله روشهای معقولی است که میتواند در روشنگری هرچه بیشتر مجهولات قضایی مفید و مؤثر باشد(آرکین، ۱۹۹۲، ص ۵۰۴).به تجربه ثابت شده که با همه دقت و تلاشی که قضات دادگاههای پایینتر بهکار بستهاند و با وجود آنکه از روی بیغرضی و بینظری تصمیمگیری کردهاند، در عمل مرتکب خطا شده و مصون از اشتباه نبودهاند.بنابراین صرفنظر از نارساییهای دیگری که ممکن است دادرسیها را تحت تأثیر قرار داده، باعث بروز خطا و اشتباه در کار و تصمیمگیریهای قضایی شوند، تجربههای اندک از نارساییها نیز ما را به حزم و احتیاط وامیدارند و اندیشه تجدیدنظر را قوت میبخشند(ابو عامر، ۱۹۸۵، ص ۱۶۱).
- ب-تضمین بیطرفی در قضاوت:بیطرفی در قضاوت، از لوازم ذاتی دادرسی عادلانه است.با درنظر گرفتن این معنا درصورتی که دادگاه پایینتر، لااقل بزعم و تصور اصحاب دعوا بهطور جانبدارانه دادرسی را انجام داده و تصمیمگیری کرده باشد، با وجود مرحله تجدیدنظر و رسیدگی به پرونده در دادگاه تجدیدنظر، این بدبینی و شبهه و یا جانبداری احتمالی منتقی خواهد شد؛زیرا چنین فرض و تصوری در مورد دادگاه بالاتر(تجدیدنظر)، بویژه وقتی دادگاه تجدیدنظر مرکب از چند قاضی باشد، قابل پذیرش نیست و احتمال جانبداری به حداقل میرسد.بهعبارت دیگر:اگر بهجهتی از جهات قاضی و یا قضات دادگاه بدوی اصل بیطرفی در قضاوت را رعایت نکرده باشند، بدون تردید دادگاه تجدیدنظر این رویه را دنبال نخواهد کرد و این احتمال که دادگاه مزبور نیز اصل بیطرفی را نادیده انگارد، کاملا منتفی است.مضافا با وجود مرحله تجدیدنظر، دادگاههای پایینتر، با توجه به اینکه خود را در معرض ممیزی دادگاه تجدیدنظر میبینند، همواره به رعایت اصل مزبور مقید خواهند بود.بدین ترتیب تجدیدنظر به نوبه خود میتواند بهعنوان روشی برای اجرا و رعایت اصل بیطرفی در قضاوت ایفای نقش کند (فتحی سرور، ۱۹۸۱، ص ۱۲۰۵ و ابو عامر، ۱۹۸۵، ص ۱۵۸).
- ج-دقت در رسیدگی قضایی:برخلاف تصور مخالفین تجدیدنظر، فرض مقبول و قابل پذیرش در مورد قضات این است که این گروه، از نخبگان جامعه و افرادی مسؤولیتپذیر هستند.اگر در عمل غیر ازاین است، باید این مشکل چارهاندیشی دیگری کرد.بنابراین بیتوجهی و کمدقتی به بهانه وجود تجدیدنظر در مورد این گروه مصداق ندارد، بلکه برعکس: وجود تجدیدنظر، باعث دقت نظر و اهتمام بیشتر قضات دادگاههای بدوی میگردد؛چرا که در چنین وضعیتی، قضات دادگاههای مزبور براین امر واقف و آگاهند که عملکرد آنها توسط دادگاه تجدیدنظر مورد ارزیابی و بازبینی قرار میگیرد.ازاینرو در انجام امور سعی بیشتری خواهند کرد.اصولا باید قضات را به گونهای تربیت کرد که نسبت به پیامد تصمیمی که اتخاذ میکنند، بیتفاوت نباشند و انتظار این را داشته باشند که تصمیم آنها مورد ارزیابی صحیح قرار گیرد.در چنین شرایطی هریک از قضات به نوبه خود تلاش خواهد کرد که وضعیت مطلوبتری از خود نشان دهد.ثمره این تلاش و کوشش، اهتمام، دقت و توجه بیشتر در انجام دادن امور و تصمیمگیریهای قضایی است(آرکین، ۱۹۹۲، ص ۴۴۰؛محمود مصطفی، ۱۹۷۰، ص ۵۵۱ و ابو عامر، ۱۹۸۵، ص ۱۶۲).
- د-افزایش اعتماد و اطمینان مردم:اعتماد و اطمینان شهروندان به دادگستری و دستگاه عدالت کیفری از مهمترین اصولی است که متولیان امور جامعه و مجریان تشکیلات قضایی باید آنرا در سرلوحه کار خود قرار دهند.مردم از دادگستری انتظار دارند که براساس عدالت و انصاف به دعاوی آنها رسیدگی کرده، بهصورت شفاف و روشن در مورد آنها قضاوت شود.دادگستری نیز باید پاسخگوی این خواسته بحق مردم باشد.این تعامل زمانی صورت مطلوب را پیدا میکند که مردم به دادگستری اعتماد و اطمینان داشته باشند.برای جلب و تقویت اعتماد عمومی به دادگستری، تنها راه دادرسی عادلانه است و همانطور که اشاره کردیم، تجدیدنظر لازمه آن محسوب میشود.اگر دادرسی منحصر به یک مرحله باشد، تصور مردم این است که در رسیدگی به دعاوی آنها دقت کافی نشده است و ازاینرو همواره با تردید و بدبینی به دادگستری مینگرند و اعتماد و اطمینان چندانی بهآن ندارند؛ولی با وجود دادگاه تجدیدنظر، چنین تردیدی کاهش پیدا کرده، در نتیجه اعتماد و اطمینان مردم به دستگاه عدالت کیفری افزایش پیدا میکند.بیاعتمادی مردم به دادگستری آثار و پیامدهای نامطلوبی برای جامعه درپی دارد.احقاق حق بهاتکای توان و امکانات شخصی مهمترین اثری است که از بیاعتمادی افراد به دادگستری سرچشمه میگیرد و ثمره چنین وضعیتی چیزی جز هرج و مرج در جامعه نخواهد بود.بنابراین برای پرهیز از چنین وضع نامطلوبی باید راههای جلب اعتماد مردم به دادگستری را توسعه داد و یکی از مهمترین راهها برقراری یک سیستم تجدیدنظر کارآمد و پویاست(المرصفاوی، ۱۹۸۲، ص ۷۶۹ و ابو عامر، ۱۹۸۵، ص ۱۵۹).
- ذ-وحدت و هماهنگی:بهطور طبیعی مراجع نظارتی و بالادست از عملکرد و اختلاف نظر مراجع پایینتر اطلاع حاصل میکنند.با وجود این، امکان ایجاد رویه واحد و هماهنگ در انجام امور و تصمیمگیریها فراهم میآید.بدون وجود چنین مراجعی، دستیابی به وحدت و هماهنگی چندان مقدور نیست.امروزه در اکثر کشورها، گذشته از نقش و رسالت مهمی که دیوان عالی بهعنوان بالاترین مرجع تجدیدنظر در ایجاد«وحدت رویه قضایی»در معنای خاص ایفا میکند.هریک از مراجع تجدیدنظرنیز به نوبه خود میتوانند در ایجاد رویه واحد و از بین بردن اختلاف نظرها موثر باشند(ابو عامر، ۱۹۸۵، ص ۱۶۵ و محمد سلامه، ۱۹۸۸، ص ۴۱۴).
رویه قضایی در معنای عام، در بیشتر نظامهای حقوقی بهعنوان یک منبع مهم تلقی میشود و میتواند در تحول و پویایی حقوق نقش بسزایی را ایفا کند.علاوه براین رویه قضایی به نحو چشمگیری در برقراری عدالت و انصاف در جامعه تأثیرگذار است و دستگاه عدالت کیفری را در جهت دادرسی عادلانه به حرکت درمیآورد(صدقی، ۱۹۹۹، ص ۷۶). - ر-انتقال تجربیات:در هر تشکیلات و سازمان، همواره با یک دسته از نیروهای با تجربه و کارآزموده به انتقال تجربیات گروه اول به گروه دوم وابسته است و یکی از روشهای مهمی که میتواند این امر را ممکن سازد، نظارت افراد باتجربه بر کار و فعالیت کسانی است که از تجربه کمتری برخوردارند.بنابراین باید در درون سازمان این امکان را فراهم ساخت که نیروهای تازهکار بهطور مستقل کار و فعالیت خود را به انجام برسانند و در عین حال کار آنها توسط افراد باتجربه مورد ارزیابی قرار گیرد تا از یک سو خطاهای احتمالی برطرف گردد و از سوی دیگر تجربیات کارآزمودهها به تازهکارها انتقال پیدا کند.علاوه براین در پرتو این تعامل زمینه همفکری بیشتر و بهرهمندی از اندیشههای یکدیگر نیز فراهم میشود و این امر نیز به نوبه خود میتواند ضریب اعتماد و اطمینان به کار و تصمیمگیریها را افزایش دهد.
بنابراین ضرورت بهرهمندی از چنین روش و شیوهای در نظام قضایی که با سطح گستردهای از مسایل پیچیده عملی و نظری روبهروست، بیشازپیش احساس میشود و منطق حقوق و عقل سلیم انسانی ما را بهاین راه رهنمون میکند(بهنام، ۱۹۸۷، ص ۳۷۷).بیمناسبت نیست که دراین جا بخشی ا زکلام علی(ع)را که در بیان اهمیت دادرسی و چگونگی انجام آن خطاب به مالک اشتر انشا گردیده است مورد توجه قرار دهیم.دراین نامه که به عهدنامه آن حضرت با مالک اشتر معروف است، چنین آمده است:«وّلایّکتفی بادنی فهم دونّ اقصاه، وّ اوقفهم فی الشّبهات؛و[قاضی]در رسیدن به حقیقت مقصود به اندک فهم اکتفا ننماید، و درنگش در شبهات از همه بیشتر باشد(نهج البلاغه، نامه ۵۳).ازاین عبارت مختصر و کوتاه ولی نغز و پرمعنا چنین استفاده میشود که برای دادرسی عادلانه و کارآمد باید راهی را پیمود که ما را به حداکثر دانش و آگاهی درباره موضوع مورد قضاوت رهنمون سازد و دراین زمینه به فهم اندک نباید اکتفا کرد.در جهت گریز از شبهات باید چارهاندیشی معقول کرد و درنگ و تأمل در کار قضایی را بیشتر روا داشت.دادرسی را با احتیاط و دقت به انجام رساند و از بهطول انجامیدن آن در حد معقول نگرانی نداشت.با این وصف، تجدیدنظر در آرا و احکام قضایی طریقهای است که میتواند فهم و آگاهی در قضاوت را افزایش داده، و قضات را از گرفتار آمدن در شبهات باز دارد.
بنابر آنچه گذشت معلوم میشود که محاسن و جهات مثبت تجدیدنظر بر معایب احتمالی آن رجحان دارد و عقل و منطق حکم میکند که در چهارچوب شرایط خاص و بر مبنای اصول و قواعد علمی در فرآیند دادرسی ملاک عمل قرار گیرد.
تجدیدنظر یک ضرورت اجتناب ناپذیر در دنیای امروز است و هیچ نظام حقوقی وجود ندارد که ازآن روگردان باشد.تجدیدنظر بهعنوان بخشی از دادرسی عادلانه در جهت حمایت هرچه بیشتر از کرامت انسانی و رعایت حقوق بشر به حساب میآید.ازاینرو در پارهای از اسناد و قراردهای بینالمللی صراحتا مورد تأکید قرار گرفته است.بهموجب بند ۵ ماده ۱۴ میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی:«هرکس به خاطر ارتکاب جرمی محکومیت یافته، حق دارد که محکومیت و مجازات او بهوسیله یک دادگاه بالاتر طبق قانون مورد رسیدگی مجدد واقع بشود».کنوانسیون اروپایی حمایت از حقوق بشر دراین مورد ساکت است، ولی ماده ۲ پروتکل شماره ۷ کنوانسیون آنرا جبران نموده، بر ضرورت رعایت حق تجدیدنظر تصریح کرده است.علاوه براین در بند ۲ ماده ۸ کنوانسیون آمریکایی حقوق بشر، ماده ۲۴ اساسنامه یوگسلاوی، ماه ۲۳ اساسنامه روندا، ماده ۸۱ اساسنامه دادگاه بینالمللی کیفری و پاراگراف سوم قطعنامه کمیته آفریقایی حقوق بشر این حق مورد شناسایی قرار گرفته است.بدین ترتیب این باور تقویت میشود که شاید بتوان درباره آثار مثبت مجازات مجرمان تردید کرد؛اما درباره آثار زیانبار مجازات محکومان بیگناه، بههیچ وجه نمیتوان تردید یا تأمل روا داشت.تجدیدنظر در احکام کیفری یکی از راههای پیشگیری از تحمیل مجازات به متهمان بیگناه و آثار زیانبار آن است.حتی در شرایطی که صلاحیت، استقلال و بیطرفی دادگاه محرز است و دیگر تدابیر و معیارهای مربوط به یک محاکمه منصفانه نیز رعایت شده نمیتوان ضرورت تجدیدنظر در آرا و احکام را نفی کرد؛چرا که اشتباه قضایی یا قانونی دادگاه همیشه ممکن است و همین اشتباه به تنهایی برای توجیه چنین ضرورتی کافی است(امیدی، ۱۳۷۹، ص ۲۶).
نویسنده : منصورآبادی، عباس- استادیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه شیراز.
مجله اندیشه های حقوقی – شماره ۸
بدون دیدگاه