در پیچ و خم دادگاه

در پیچ و خم دادگاه

زن جوان جلوی در دادگاه،در گوشه‏‌ای کز کرده‏ است.هیچ کس به او توجه ندارد،هیچ کس برای‏ تسلا و دلداری او جلو نمی‏رو،گویا او را کسی‏ نمی‏بیند.اسمش شهلاست.سی سال دارد. زیباست.و هنگامی که سر بلند می‏کند و با چشمان اشک‏‌آلودش نامیدانه می‏نگرد، درمی‏یابید که ساده و معصوم است.شهلا چه‏ به سرت آمده است؟
شهلا لحظه‌‏ای نگاه می‏کند و رنگ قهوه‏ای‏ چشمانش در پس پرده‏ی اشک موج برمی‏دارد. نگاهش به درون زندگی خاکستری‏‌اش خیره‏ شده است،به آن جایی که جگرگوشه‏‌اش را در آن تنها گذاشته،به آن جایی که ایمان و بعد عشقش را به خاک سپرده است،آن جایی که حتا از یادآوری آن سراسر وجودش می‏لرزد.
شهلاهمه‏ ی حرفهایش دروغ بود!
می‏گوید:«وقتی برای اولین بار اسماعیل را ملاقات کردم،زنی بیوه بودم.دو سال قبل که ز شوهر اولم طلاق گرفتم،برای طلاق گرفتن از او آن‏قدر مرا در دادگاه اذیت کردند که دست آخر همه چیزم را به آن مرد بخشیدم تا حکم طلاق را صادر کردند.آن مرد جنون داشت و بارها پزشک قانونی تأیید کرده بود که مرا مورد ضربب و شتم قرار داده است.روزی که حکم را صادر کردند،دیدم بچه‌‏ام را هم از من گرفته‌‏اند. من هرگز آن قاضی را نمی‏بخشم.در حقیقت این‏ حکم غلط او بود که زندگی مرا سیاه کرد. مهریه‌‏ام باد هوا شده بود،حتا یک ریال نفقه هم‏ دریافت نکرده بودم.وقتی رفتم جهیزیه‌‏ام را بگیرم،آن مرد با تمسخر به من گفت:«برو پهلوی همان قاضی بگو جهیزیه‌‏ام را می‏خواهم!»
پدرم مرد بسیار خودخواهی‏ست که در زندگی‏اش هیچ کس به غیر از موقعیت خودش برایش اهمیتی ندارد.او با ای که‏ رنج و دربه‏‌دری مرا با شوهر اولم می‏دید،هیچ‏ کمکی به من نکرد و هر بار هم که مرا می‏دید طوری سخنرانی می‏کرد و دم از سازش می‏زد که انگار پدر من نیست و زخم‏ها و کبودی‏های‏ مرا نمی‏بیند و ضجه‌‏های من و بچه‏‌ی بدبختم را نمی‏شنود.روزی که طلاق گرفتم پدرم حاضر نشد مرا به خانه راه بدهد.گفت توی محله و بین‏ کسبه آبرویش رفته است!آخر او کاسب است و باید آبرو داشته باشد!…پدرم روزگارم را سیاه‏ کرد.اما به محض این که سر و کله‏‌ی اسماعیل‏ پیدا شد،پدرم رنگ عوض کرد.اسماعیل جوان و مؤدب و مهربان بود.می‏گفت پدرش کارخانه‏‌ی‏ تولید مواد پلاستیکی دارد و برادرش در سوییس است.چپ و راست خرج می‏کرد.انواع‏ هدایا را می‏خرید،از قالیچه‌‏ی ابریشمی گرفته تا گلدان‏‌های بلور و سینی نقره.مادر و پدرم در بست عاشق او شدند.بعد دیدم پدرم انتظار دارد با او عروسی کنم.آن قدر از او خوششان آمده‏ بود که مرا بخشیده بودند و رفتارشان خوب‏ شده بود.مادرم مرتب می‏گفت:«پس از آن ننگی‏ که توی فامیل نصیبمان شد حالا با این داماد احساسا سربلندی می‏کنیم…»
به محض این که مدت عده تمام شد،به عقد اسماعیل درآمدم.او حتی یک پراید به عنوان‏ هدیه‌‏ی عروسی برای من خرید.دو سه ماهی‏ فکر می‏کردم دارم خواب می‏بینم.هر چه که‏ می‏خواستم و میلم می‏کشید فراهم بود.از خانه‏ و زندگی تا خورد و خوراک و پوشاک،همیشه‏ بهترین‏ها در اختیارم بود.اسماعیل هم مثل‏ فرشته‏‌ی آسمانی خوب بود.آن قدر در آسایش‏ غوطه‏ور شده بودم که متوجه‏‌ی خیلی چیزها نشدم.اصلا متوجه نشدم که چرا پدر و مادر اسماعیل به خانه‏‌ی ما نمی‏‌آمدند و چرا تا به حال‏ حتی یک تلفن هم نکرده‌‏اند.در عوض تلفن‏های‏ مشکوکی به خانه‏‌ی ما می‏شد و اسماعیل‏ می‏گفت که همکارانش هستند.شاید باور نکنید ولی هیچ نشانی صحیحی او محل کار او یا کارخانه‏‌ی پدرش نداشتم.
هر شب می‌‏آمد و از پدرش و قدرت و ثروت‏ او دم می‏زد تا این که دقیقا سه ماه پس از عروسی‏مان شبی پریشان و آشفته به خانه‏ برگشت و گفت که ورشکست شده است.مثل‏ دیوانه‏‌ها شده بود.نزدیک بود،سکته کند.تمام‏ طلاهای قبل و بعد از ازدواجمان را به زور و با اصرار به او دادم و او رفت و همه را فروخت. فردا شب آمد،آرام بود.اما روز بعد دوباره‏ پریشان و درمانده می‏گفت طلبکارها با تحریک‏ پدرش که(مثلا با ازدواج ما مخالف بوده)جانش‏ را به لبش می‏رسانند.درد سرتان ندهم فرش‏ جهیزیه‌‏ی من،به اضافه‏‌ی یک میلیون تومان پول‏ مادرم و یک قالیچه‌‏ی ابریشمی قدیمی،چند چند روزی او را آرام کرد.بعد از این،نوبت به دیگران‏ رسید،خیلی زود متوجه شدم او پهلوی فک و فامیل من رفته و به اعتبار پدرم از آن‏ها پول‏ گرفته است.قضیه وقتی برملا شد که با رفتارهای آنچنانی و طعنه و نیش و کنایه‏ی‏ فامیل رو به رو شدیم،بدون اینکه بدانیم قضیه‏ چیست.بعد از مدتی هم به اصرار اسماعیل‏ اسباب‏کشی کردیم.از این اسباب‏کشی ناگهانی‏ سر در نیاوردم تا این که متوجه شدم چیزی‏ حدود چهل میلیون تومان از مردم پول گرفته و چک داده است و حالا دنبالش هستند،دنیا بر سرم خراب شد.به جست و جوی پدر قدرتمند و ظالم او برآمدم تا به التماس از او یاری بخواهم. به جای آن پدر پولدار با پیرمرد گوسفند فروشی رو به رو شدم که با زن علیل و پیرش‏ در یکی از خانه‌‏های جنوب شهر زندگی می‏کرد. پیرمرد دل خونی از پسرش داشت و به من گفت‏ که او دروغگو و کلاهبردار است.از افراد مختلف‏ و نابابی برایم گفت که مرتب به در خانه‌‏ی‏ محقرشان می‏رفتند و از اسماعیل طلبکار بودند و چک‏های بی‏‌محل او را در دست داشتند.آن‏ وقت بود که فهمیدم با چه کسی ازدواج کرده‌‏ام. به خانه برگشتم بنای داد و فریاد را گذاشتم. اسماعیل اول انکار کرد ولی وقتی فهمید به سراغ‏ والدینش رفته‌‏ام ناگهان چهره‌‏ی واقعی خودش‏ را نشان داد.چهره‏‌ی زشت و کریه و چنان نفرت‏ آور که نمی‏توان که نمی‏توانم توصیف کنم.آن شب را به‏ قصد خودکشی به صبح رساندم و صبح ناگهان‏ مأموران انتظامی به خانه‏مان ریختند و اسماعیل را که باز هم قیافه‏ی مظلوم به خود گرفته بود با خود بردند و خانه را مهر و موم‏ کردند.حالا باز هم من بی‏خانه و زندگی هستم. می‏خواهم از اسماعیل طلاق بگیرم اما نمی‏دانم‏ چگونه،من می‏دانم او برای اذیت من هم که شده‏ حاضر نیست مرا طلاق دهد.اما من شنیده‏ام که‏ اگر مرد به دلیلی زدانی شود،امکان این هست‏ که غیابا حکم طلاق صادر شود.خواهش می‏کنم‏ در این زمینه به من کمک کنید…
شهلا پس از این حرف دوباره می‏گرید.به‏ دست چپ او نگاه می‏کنم،حلقه به دست ندارد ولی به جای حلقه،تنگ،به صورت خط سرخ‏ نازکی،روی انگشتش داغ خورده است.

پاسخ به در پیچ و خم دادگاه

شهلا پس از ناکامی از اولین ازدواجش خیلی‏ سریع‌هم خود و هم خانواده‌‏اش فقط با دیدن‏ ظاهر آراسته و دست و دلبازی اسماعیل حاضر شدند،بدون توجه و تحقیق کافی پیشنهاد ازدواج او را بپذیرند و نسنجیده به دام دروغ‏ گویی و کلاه‏برداری وی بیفتند.

اما پاسخ:در حقوق اسلام طلاق ایقاع و در اختیار مرد است ولی در برخی از موارد زن‏ می‏تواند از حاکم تقاضای صدرو حکم طلاق کند و حاکم نیز مرد را ملزم به طلاق می‏کند و در غیر از آن به ولایت شرعی خود،زن را مطلقه‏ می‏سازد.
مواردی چون غیبت مرد،امتناع ی عجز مرد از انفاق و ضرر زن از قول یا فعل شوهر و یا بیم‏ خطر و عسر و حرج از این قبیل است.ماده‏ی‏ ۱۱۳۰قانون مدنی اختصاص به عسر و حرج‏ دارد.در این ماده آمده است:«در مورد زیر زن‏ می‏تواند به حام شرع مراجعه و تقاضای طلاق‏ نماید.در صورتی که برای محکمه ثابت شود که‏ دوام زوجیت موجب عسر و حرج است.می‏تواند برای جلوگیری از ضرر و جرج و زوج را اجبار به‏ طلاق نماید و در صورت میسر نشدن به اذن‏ حاکم شرع طلاق داده می‏شود.»لازم است‏ یادآوری شود که شرایط مندرج در دفترچه‌‏های‏ نکاحیه نیز،دست زنان را در تقاضای طلاق از مردان بی‏‌مسئولیت در صورت امضاء طرفین باز گذاشته است.در شرط دوم ضمن عقد آمده‏ است که در مواردی زن می‏تواند با رجوع به‏ دادگاه و اخذ مجوز از دادگاه،پس از انتخاب نوع‏ طلاق خود را مطلقه کند البته این شرط به‏ صورت وکالت بلاعزل با حق توکیل به غیر،از طرف مرد به زن داده می‏شود.مواردی که شهلا می‏تواند به آن استناد کند،در صورت امضای‏ قطعی دادگاه به مجازات پنج سال حبس و یا محکومیت قطعی مرد به ارتکاب جرمی که با حیثیت خانوادگی و شئون زن مغایر باشد،است.

مجله حقوق زنان شماره ۷

فرید خدائی فر
vakil@vakil.net
بدون دیدگاه

ارسال دیدگاه