27 خرداد قلمرو فقه و حقوق
مصطفى میراحمدى زاده
فصل اول:قلمرو فقه و حقوق
محور بحث در این فصل بررسى قلمروى است که فقه و حقوق در آن قلمرو به قانونگذارى پرداختهاند. اما قبل از ورود به اصل بحث لازم است دو نکته یادآورى گردد:
اول: درباره این سؤال که فقه در چه محدودهاى حق استنباط و قانونگذارى دارد مطالب مختلفى گفته شده که مجموعاً در دو دیدگاه کلى قابل جمع است:
الف – عدهاى قائلاند فقه از آنچه متوقع از آن است پا را فراتر گذاشته و در غیر محدوده خود وارد شدهاست، گرچه در نحوه استدلال براى مدعاى فوق که گاه نیز رنگ کلامى به خود گرفتهاست، میان طرفداران این نظریه اتفاق نظر وجود ندارد، ولى به طور کلى از این حیث که فقه نباید و یا نمىتواند در محدوده بسیارى از مسائل اجتماعى دخالت کند، اتفاق نظر دارند.
ب – گروهى دیگر معتقدند توانایى بالقوه فقه بسیار بیشتر از آنچه در دست ماست مىباشد و باید با به کار بستن روشهاى جدید در نحوه استنباط، توجه به زمان و مکان، عرف و عادت، سیره عقلا و عقل و دیگر منابع و ابزار، به فقه قوتى خاص بخشید. یکى از طرفداران این نظریه مىگوید:
… بنابراین (فقه) کلیه وظایف عقلایى را شامل مىشود اعم از مدنى و کیفرى، عمومى و خصوصى، تجارت و ثبت، بیمه، فضا، دریا و بینالملل عمومى و خصوصى و غیر اینها جزء فقه است؛ به تعبیر دیگر، فقه فقط مندرجات کتب فقهى نیست، بنابراین ۴۳جلد کتاب جواهر باید به صد جلد و بیشتر بالغ شود.(۱)
با توجه به مطالبى که در نکته بعد خواهد آمد قضاوت و بحث درباره این نظریات را خارج از موضوع مورد تحقیق مىدانیم.
دوم: اگر نظریه گروه دوم را بپذیریم ادامه بحث مورد نظر یقیناً بلامانع خواهد بود و مىتوان رابطه فقه و حقوق را در دو قسمت با در نظر گرفتن آنچه که هست و آنچه که باید باشد به رشته تحریر درآورد، اما در اینجا مدعاى ما آن است که حتى در صورت پذیرش نظریه گروه اول ادامه بحث مانعى نخواهد داشت، زیرا:
اولاً: نفس تحقیق درباره این مسئله و ذکر مفاهیم تصدیقى و تصورى رابطه فقه و حقوق نه تنها از جهت گستره، بلکه از جهات منابع، مبانى و روششناسى ممکن است این ثمره را به همراه داشتهباشد که ادله و نظریات هر دو گروه جرح و تعدیل شود؛ بدان معنا که به جاى نظر به فقه از خارج و ارائه تئورى، مىتوان با مقایسه فقه با علمى بسیار شبیه به آن، زمینه دستیابى به نظریاتى را فراهم کرد که چه بسا خلاف نظریه هر دو گروه باشد.
ثانیاً: به فقه از دو جهت مىتوان نظر کرد:
نظر اول آن است که فقه سرتاپا یک علم اسلامى است؛ یعنى منابع، مبانى، روشهاى تحقیق و طریقه استنباط احکام در آن کاملاً متخذ از دین، یعنى کتاب و سنت است که در این صورت مثبتات فقه نیز احکام شرعى خواهد شد که الزامات خود را از خداوند گرفته و ثواب و عقاب بر فعل و ترک آن مترتب است؛ چه اینکه از این دیدگاه (ومن لم یحکم بما انزلالله فاولئک هم الکافرون)(۲) و (…ومن لم یحکم بما انزلالله فاولئک هم الظالمون)(۳) و (… ومن لم یحکم بما انزلالله فاولئک هم الفاسقون)؛(۴) به عبارت دیگر، کسى که به آنچه که خداوند نازل کردهاست حکم نکند، کافر و ظالم و فاسق است.
نظر دوم آن است که جداى از قید اسلامىِ فقه که منجر به مباحثى نظیر انتظار از دین و غیره مىگردد، فقه به عنوان یک علم – خواسته یا ناخواسته، درست یااشتباه- در طول زمان با کوشش اصولىها و فقهاى مسلمان، داراى آن چنان قدرت و توان بالقوهاى شدهاست که مىتواند به عنوان یک نظام حقوقى زنده و فعال، و مکتب حقوقى داراى مبانى خاص و یا مشترک با دیگر مکاتب، در صحنه اجتماع ظاهر شود و معضلات حقوقى جامعه را حل کند؛ یعنى چنانچه ما نظریه گروه اول را نیز بپذیریم باز مىتوانیم به فقه، به عنوان علمى که در مقایسه با دیگر نظامهاى حقوقى چیزى کم و کاست ندارد و چه بسا از جهاتى برترى نیز داشتهباشد، نگاه کنیم.
البته با پذیرش نظریه دوم مىپذیریم که نتیجه این ادعا، صرف نظر کردن از ادعاى شرعى و دینى بودن احکام است، چون بدان به مثابه یک علم بدون قید اسلامى نگریسته شده است. ولى توجه به نکات ذیل نشان مىدهد که این صرفنظر چندان سخت نیست (گرچه اشکال نیز کاملاً منتفى نمىباشد):
الف – همان طور که قبلاً گذشت، آنچه در بخش معاملات فقه آمده عمدتاً تقریر و امضاى همان امورى است که در نزد مردم رواج داشتهاست، و تقریباً در این امور هیچ ماهیت تأسیسى نداریم.
ب – علاوه بر احاله به عرف و تقریر و امضا و به صورت سلبى برخورد کردن شارع در بخشى از فقه، ابزار و شیوههاى تقریباً مشترک مکتب حقوقى اسلام و دیگر مکاتب، موجب پیدایش منبع و گنجینه بزرگ علمى شدهاست که به راحتى نمىتوان از آن دست کشید. توضیح آنکه، فقها در برخورد با موضوعات و پدیدههاى جدید حقوقى در زمان خود، از قدیم الایام مانند هر حقوقدان در هر مکتب حقوقى شروع به استنباط کردهاند؛ مثلاً وقتى در جامعه پدیدههاى حقوقى جدید مثل سرقفلى، بانکدارى، بیمه و… به وجود مىآید و نیاز مردم به مبادلات اقتصادى در این زمینه شیوههاى جدیدى را ابداع مىکند، فقیه مثل هر حقوقدانى آن را با قواعد و معیارهاى نزد خود تطبیق مىکند و قبول یا رد و یا مشروط و مقید مىسازد. وجود این شیوههاى مشترک در فقه و دیگر نظامهاى حقوقى بدون در نظر گرفتن قید اسلامى نشان مىدهد که فقه قابلیت و انعطاف لازم را به عنوان یک نظام حقوقى دارد، گرچه ممکن است ارزش مکتبى آن زیر سؤال رود.
آن چه گفته شد گوشهاى از ادلهاى است که مقایسه و همسنجى فقه و حقوق را بلامانع مىنماید. ذکر همه ادله در این مقام موجب دور شدن از محور اصلى بحث مىگردد، بنابراین رابطه فقه و حقوق را از حیث قلمرو و گستره پى مىگیریم و از دو زاویه موضوع وتقسیمات موجود در فقه وحقوق، گسترهایندو علمرا مقایسه مىکنیم.
گفتار اول: موضوع فقه و حقوق
الف – موضوع فقه
متأسفانه درباره رئوس ثمانیه فقه(۵)، آن چنان که به خود فقه پرداخته شده، توجهى نشدهاست. کتب فقهىکه گاه متجاوز از چهلجلد مىباشد بدون هیچ مقدمهاى وارد مباحث فقهى شدهاند. در کتاب معالم الدین درباره موضوع فقه آمدهاست:
چون بحث در علم فقه از احکام خمسه یعنى وجوب و ندب و کراهت و حرمت و از صحت و بطلان مىباشد از جهت اینکه عارض به فعل مکلف مىباشند، ناگزیر موضوع علم فقه افعال مکلفین است از جهت اقتضا و تخییر.(۶)
بنابراین آن چه موضوع فقه را درست مىکند به صورت مستقیم و غیر مستقیم فعل مکلف است. در توضیح این معنا بعضى از حقوقدانان گفتهاند:
اما اینکه گفتهاند موضوع فقه عمل مکلف است اگر مقصود اعم از مستقیم و غیر مستقیم باشد این سخن درست است، ولى اگر مقصود فقط مستقیم باشد درست نیست؛ زیرا بسیارى از موضوعات مسائل فقهى، اشیا یا اشخاصند نه خصوص اعمال مانند طهارت و نجاست و بلوغ و زوجیت.(۷)
شهید صدر با تعریف حکم شرعى به عنوان تشریع صادرِ از طرف خداوند تعالى براى تنظیم زندگى انسان اضافه مىکند:
حکم شرعى همیشه متعلق به افعال مکلفین نیست، بلکه گاهى مرتبط به ذوات یا اشیاى دیگرى است که مربوط به او هستند؛ زیرا هدف از حکم شرعى تنظیم حیات انسان است و این هدف همچنانکه با خطاب متعلق به افعال مکلفین حاصل مىشود مثل نماز بخوان و روزه بگیر… با خطابى که متعلق به خود مکلفین است یا به اشیاى دیگرى که دخالت در حیات وى دارند نیز حاصل مىگردد.(۸)
در واقع شهید صدر با این تعریف از اشکالهاى زیادى که در تعیین و تفسیر موضوع علم فقه به فعل مکلف و تقسیم آن به مستقیم و غیر مستقیم شده تفصّى جسته وبسیارى از احکام را وارد مباحث فقهى کردهاست که شاید نتوان طبق تعاریف قدیمى داخل فقه نمود. به نظر مىرسد تعریف ایشان از حکم شرعى و پیروى وى از مسلک حق الطاعه(۹) با یکدیگر تلازم داشتهباشند که در این صورت گستره کار فقیه بسیار بیش از آن چه که هست، خواهد بود. چنانکه در جاى دیگر مىگوید:
چون خداوند تعالى عالم به جمیع مصالح و مفاسدى است که مرتبط با حیات انسان در میدانهاى مختلف زندگى است، بنابراین به دلیل لطفى که شایسته رحمتش است براى انسان به نحو افضل و برتر قانونگذارى مىنماید، آنهم با توجه به مصالح و مفاسدى که در جوانب مختلف زندگىاش است و نصوص بسیارى از ائمه(ع) رسیده که خلاصه آن این است: «همانا هیچ واقعهاى خالى از حکم نمىباشد».(۱۰)
به هر حال اگر هم این نظریه پذیرفته شود مربوط به بایستگى فقه است نه آنچه که در خارج فعلاً در دسترس ماست.
ب – موضوع حقوق
چنانکه در تعریف حقوق گذشت، با کمک این علم براى تنظیم روابط بین انسانها و جلوگیرى از هرج و مرج یا رفع تنازع قانونگذارى مىشود. بنابراین موضوع این علم، روابط اجتماعى انسان است. از نظر حقوقى براى فردى که در یک جزیره تنها زندگى مىکند و با هیچ کس معاشرت ندارد فرض وجود قانون نمىتوان کرد، در عین حال به خاطر گستردگى و پیچیدگى این روابط، موضوعاتى که حقوق در مورد آنها قانونگذارى کرده، بسیار زیاد است و گفتهاند:
حقوق در همه زمینههاى مورد نیاز انسان اجتماعى، دولتها، سازمانهاى بینالمللى و بهطورکلى اشخاص حقیقى(۱۱) وحقوقى(۱۲) ازجهات ملى وفراملىقانونگذارىکردهاست.(۱۳)
همین تنوع و گستردگى موضوعات موجب تقسیمات عدیدهاى در حقوق شده که البته این تقسیمات در نظامهاى حقوقى مختلف با هم فرق دارد؛ مثلاً موضوع حقوق بینالملل، دولتها از حیث مسائل خارجى و سازمانهاى بینالمللى هستند، و یا درباره موضوع حقوق اساسى گفتهاند:
در حقوق اساسى از سه مبحث عمده گفت و گو مىشود:
۱ – مبحث دولت؛
۲ – مبحث حکومت؛
۳ – مبحث حقوق و تکالیف شهروندان در مقابل دولت متبوع خود.(۱۴)
ج – رابطه فقه و حقوق از حیث موضوع
با توجه به مطالبى که گذشت این رابطه را مىتوان بدین گونه ترسیم کرد:
۱ – بررسى رابطهاى که فعلاً در خارج موجود است: به نظر مىرسد این رابطه از نظر منطقى عموم و خصوص من وجه باشد؛ چه آنکه فقه داراى احکام وضعى و تکلیفى است – اعم از آنکه مربوط به روابط اجتماعى باشد یا وظایف شخصى انسان در مقابل خدا – زیرا در فقه افعال فرد مکلف از جهات فردى و اجتماعى مورد بحث است .
قدر متیقن موارد افتراق فقه از حقوق، وجود موضوعات عبادى در فقه مىباشد. از طرفى تعدد و تنوع اشخاص حقوقى در جامعه و پرداختن حقوق به تعیین وظایف و حدود و ثغور آنها، مانند وظایف سازمانهاى داخلى و خارجى، منطقهاى و بینالمللى، شهردارىها، وزارتخانهها، اتحادیهها و صدها نمونه از این قبیل قدر متیقن موارد افتراق موضوعات حقوق از فقه است، گرچه خواهیم پذیرفت دولت به عنوان یک شخص حقوقى داراى وظایفى است که در مباحث مختلف فقه، مثل کتاب جهاد، امر به معروف و نهى از منکر، امور حسبى، ولایت فقیه و غیره بدان پرداخته شدهاست.
نقطه اشتراک فقه و حقوق، موضوعات مشترک در احکام معاملات و بخشى از حقوق جزا و پارهاى از موضوعات حقوق عمومى است، گرچه این بدان معنا نیست که در این نقاط مشترک گستره موضوعات کاملاً بر یکدیگر انطباق دارند؛ مثلاً وجوب روزه کفاره در قتل عمد و خطأ از احکام شرعى است که در فقه مطرح است، ولى به دلیل ویژگى قاعده حقوقى یعنى ارتباط آن با اجتماع و دیگر انسانها امثال این احکام در حقوق جزا دیده نمىشود.
۲ – بررسى رابطهاى که مىتواند بین فقه و حقوق وجود داشتهباشد: چنانکه گذشت عدهاى قائلاند توان بالقوه فقه بسیار بیش از آنچه که هست، مىباشد. در این صورت فقه داراى قلمروى است که تمام موضوعات حقوقى را در بر گرفته و درباره آنها استنباط مىنماید. در این صورت رابطه فقه و حقوق عموم و خصوص مطلق خواهد شد؛ چه آنکه فقه علاوه بر موضوعات حقوقى در تمام زمینههاى قبلى خود اعم از مشترک و غیرمشترک با حقوق قانونگذارى مىنماید. یکى از حقوقدانان معاصر در توضیح نظریه فوق مىگوید:
اما درباره رابطه بین فقه و حقوق باید گفت: فقه را تعریف کردهاند به علم به احکام شرعى فردى از روى ادله تفصیلى آنها. این تعریف گرچه از لحاظ ظهور بدوى شامل مسائل حقوقى نمىشود و فقط احکام تکلیفى عبادى و غیر عبادى و احکام وضعى شرعى را شامل مىشود، لیکن از اینجهت که احکام شرعیه فقط به احکام تأسیسى اختصاص ندارد، بلکه هم احکام تأسیسى را شامل است هم امضایى را، هم تکلیفى را شامل مىشود هم وضعى را، اختصاص به زمان خاص ندارد، بنابراین کلیه وظایف عقلایى را شامل مىشود اعم از مدنى و کیفرى… در این صورت نسبت میان فقه و حقوق عموم و خصوص مطلق است نه من وجه؛ چرا که فقه همه مباحث حقوقى را شامل مىشود، اما حقوق بسیارى از مباحث فقهى را در بر نمىگیرد.(۱۵)
تحلیل و نقد مدعاى فوق و بیان شرایط و لوازم آن را از موضوع مورد تحقیق خارج مىدانیم. فقط این نکته را متذکر مىشویم که مقدمه تحقق این ادعا ارائه تعاریفى دقیق از فقه، هدف فقه، حکم شرعى و قید اسلامى در احکام است.
گفتار دوم: تقسیمهاى فقه و حقوق و رابطه آنها
روش دیگر در بررسى گستره فقه و حقوق توجه به تقسیماتى است که فقها و حقوقدانان براى این دو علم قائل شدهاند. بررسى این تقسیمات رأى و تفکر علماى این دو علم را نسبت به محدوده کارشان مشخص و روشن مىکند و علاوه بر آن، سه نتیجه مهم دیگر نیز به دست مىآید:
اول: شمارش تمامى ابواب فقه و حقوق و مقایسه آنها با هم کارى بسیار مشکل، در عین حال گسترده است، اما این عمل تحت عناوین کلى که در هر یک مذکور و متداول است امرى سهل و در دسترس مىباشد.
دوم: تقسیمات دستهبندى شده و گسترده در حقوق، این زمینه را براى ما فراهم مىآورد که بتوانیم گستره فقه را بهتر دریابیم و در واقع، حقوق، محکى براى تشخیص، تحدید یا توسعه در قلمرو کنونى فقه خواهد بود.
سوم: بخش زیادى از احکام حقوقى اسلام که لا به لاى احکام شخصیه به صورت پراکنده دیده مىشود را مىتوان به کمک مقایسه با تقسیمات موجود در علمى موازى با آن، جایگاهشان را یافت که در نهایت بررسى قلمرو فقه و حقوق دقیقتر و منصفانهتر انجام مىشود.
الف – تقسیمها در فقه
تقسیمى که از قدیم در میان فقها رایج بوده تقسیم ابواب فقه به عبادات و معاملات است. ملاک این تقسیم و تعاریف متعدد از آن هر چه باشد چندان کامل نیست و داراى اشکالهاى فراوانى است. علاوه بر آن، تقسیمات به صورت کلى در فقه، توان مقایسه را از آن مىگیرد و ثمره مطلوبى به دنبال نخواهد داشت. محقق حلى در کتاب «شرایع الاسلام» فقه را به چهار بخش عبادات، عقود، ایقاعات و احکام تقسیم کردهاست. شهید اول دلیل این تقسیم را چنین بیان مىکند:
هدف از حکم شرعى یا دنیا است یا آخرت. آنچه متعلق به آخرت است عبادت و آنچه مربوط به دنیا است بر دو قسم مىباشد: یا ایجاد آن احتیاج به لفظ دارد و یا ندارد، اگر نداشته باشد به آنها احکام مىگوییم و اگر داشتهباشد خود بر دو قسم است: عقود و ایقاعات.(۱۶)
این شیوه در تقسیمبندى ابواب فقه خصوصاً با توجه به کثرث شرحهایى که بر این کتاب نگارش یافته از تقسیمهایى است که همیشه مورد توجه فقها بودهاست. غزالى، فقه را یا مربوط به امور اخروى مىداند یا دنیوى؛ قسم اول را عبادات نام مىنهد و قسم دوم را بر سه بخش تقسیم مىنماید:
۱ – آنچه مربوط به تنظیم روابط بشر با یکدیگر است؛
۲ – آنچه مربوط به حفظ نسل بشر است؛
۳ – آنچه بقاى فرد در جامعه بستگى به آن دارد.(۱۷)
بعضى از حقوقدانان معاصر عرب، فقه را به حقوق مدنى، خانواده، اساسى، جنایى، مالى، اقتصادى و بینالملل تقسیم مىکنند.(۱۸)
شهید صدر با توجه به تعریفى که از فقه ارائه کرده تقسیمبندى جدیدى ارائه کردهاست. وى ابواب فقهى را به چهار بخش تقسیم مىکند:
الف) عبادات؛
ب) اموال که خود بر دو قسم است: اموال عمومى مثل خراج و خمس و… و اموال خصوصى مثل ابواب معاملات بالمعنى الاخص؛
ج) مباحث مربوط به آداب و رفتار که خود بر دو قسم خانواده و آداب اجتماعى تقسیم مىشود؛
د) احکام و مسائل حکومت و مباحث عمومى مثل ولایت، کشوردارى، مسائل روابط خارجه و….(۱۹)
توجه به تقسیمات جدید و طرح آنها در فقه نشانه رشد و پیچیدگى مسائل فقهى در ابواب مختلف آن است و در نهایت یک تقسیمبندى اساسىتر را طلب مىکند. توجه به این امر بیانگر عمومیت و گسترهاى است که فقها براى فقه قائلاند. وارد شدن اصطلاحاتى مانند فقه قضایى، فقه اقتصادى، فقه خانواده، فقه سیاسى و… در مقالات، تحولى جدید را نوید مىدهد.
ب – تقسیمهاى در حقوق
وضعیت تقسیم در ابواب حقوقى به دلیل ویژگى قواعد حقوقى متفاوت با تقسیمهایى است که در فقه انجام گرفته. گسترش و تقسیم ابواب حقوقى در درجه اول ناشى از تنوع و تعدد روابطى است که در زمینههاى مختلف زندگى اجتماعى به وجود مىآید و به سبب همین خاصیت اجتماعى، آنچه امروزه به عنوان حقوق متداول ومطرح است نظرى به تنظیم رابطه فرد با خدا یا مسائل شخصى افراد ندارد.
تقسیمات در حقوق بسته به دو نظام بزرگ حقوقى معاصر یعنى نظام رومى – ژرمنى(۲۰) و کامن لا(۲۱) متفاوت است. یکى از تقسیمات عمده در حقوق رومى – ژرمنى تقسیم حقوق به حقوق خصوصى(۲۲) و عمومى(۲۳) است که در حقوق خصوصى هدف قانونگذار در نظر داشتن منافع فردى افراد جامعه در مقابل یکدیگر است، ولى در حقوق عمومى آنچه مد نظر قانونگذار است تأمین منافع ملى و عمومى جامعه مىباشد.
در هر صورت بین حقوق عمومى و خصوصى تفاوتهاى اساسى به چشم نمىخورد، ولى باید قبول کرد که بین حقوقى که در آن مثلاً به ساختارهاى سیاسى قدرت در جامعه پرداخته مىشود و حقوقى که روابط افراد را تنظیم مىکند، تفاوتهایى وجود دارد.
تقسیمهایى دیگرى نیز در حقوق مطرح است، مثل تقسیم حقوق به داخلى و بینالمللى و هر کدام از این تقسیمات زیر مجموعههایى دارند که چندان مورد اتفاق حقوقدانان نمىباشد و ما جداى از آن اختلاف، فهرستوار تقسیمهاى غالب در حقوق را نام برده و بعداً به مقایسه آنها با فقه مىپردازیم. عمده تقسیمات در حقوق عبارتاند از:
۱ – حقوق اساسى(۲۴)؛ ۲ – حقوق ادارى(۲۵)؛ ۳ – حقوق بینالملل عمومى(۲۶)؛ ۴ – حقوق بینالملل خصوصى(۲۷)؛ ۵ – حقوق مدنى(۲۸)؛ ۶ – حقوق جزا(۲۹)؛ ۷ – حقوق تجارت(۳۰)؛ ۸-حقوق کار(۳۱)؛ ۹ – آیین دادرسى مدنى(۳۲)؛ ۱۰ – آیین دادرسى کیفرى.(۳۳)
ج – رابطه فقه و حقوق از جهت گستره تقسیمها
قبل از اینکه موارد تقسیم در حقوق را با فقه مقایسه کنیم دو نکته را متذکر مىشویم:
نکته اول: مبناى تقسیم بحث را در اینجا حقوق قرار مىدهیم؛ به دلیل اینکه اولاً، تقسیمات حقوقى روشنتر و در مواردى سابقه طولانىتر دارد و ثانیاً، در فقه بسیارى از مباحث هنوز جایگاه واقعى خود را پیدا نکردهاست و بسیارى از مسائل مانند حقوق عمومى در ضمن حقوق خصوصى و یا حتى احکام شرعى شخصى و تکالیف فردى دیده مىشود.
نکته دوم: چنانکه گذشت یکى از مهمترین تقسیمات در حقوق، عمومى و خصوصى بودن آن بود. آیا در فقه نیز حقوق خصوصى از عمومى جداست؟ و فقها به این نکته توجه داشتهاند؟ با مراجعه به کتب فقهى مىبینیم این نکته مورد توجه فقها بودهاست، گرچه کاملاً به تبویب و جمعآورى و جداسازى این دو رشته از فقه نپرداختهاند. نویسنده کتاب مکتبهاى حقوقى در حقوق اسلام در توضیح مطلب فوق مىنویسد.
این دو اصطلاح (حقوق عمومى – خصوصى) هر چند در جریان ترجمه اصطلاحات حقوقى فرانسه به زبان فارسى راه یافتهاست، لیکن اولاً: معنى این دو اصطلاح را فقها به خوبى تمیز مىدادند، همانطور که در حقوق فرانسه تمیز دادهاند، ثانیاً: به جاى اصطلاح حقوق عمومى، اصطلاح «حقوق عامه» را به کار بردهاند و گاهى هم «حق شارع» یعنى «حق قانونگذار» را استعمال کردهاند، مانند موارد ذیل:
الف – حنفیه گفتهاند هر گاه مرد، زن خود را طلاق خلع دهد به شرط عدم سکنى و نفقه، شرط عدم نفقه صحیح است و طلاق خلع واقع مىشود، اما زوجه حق سکنى دارد و این حق ساقط نمىشود؛ زیرا نفقه حق زوجه است (حق خصوصى) لکن سکنى حق شارع (حق عمومى) است و قابل اسقاط نیست.
ب – امامت از حقوق عامه است اگر صفات امامت فقط در یک نفر موجود باشد بدون بیعت و انتخاب مردم او داراى سمت خواهد شد. اگر دو نفر در دو نقطه به امامت انتخاب شوند آنکه زودتر انتخاب شدهاست امام است. اگر منازعه کنند و هر یک ادعا کند که زودتر انتخاب شدهاست اصول و قواعد دادرسى، اعمال نخواهد شد؛ زیرا سمت او مربوط به حق عامه (حق عمومى) است، پس او به تنهایى حق اخذ تصمیم را ندارد.
این مسائل اثبات مىکند که در حقوق اسلام فکر حقوق عمومى و حقوق خصوصى بهحدّ کمال پخته بوده و معلوم نیست که سیستم حقوقى رم این تقسیم را ابتکار کردهباشد.(۳۴)
علاوه بر موارد گفته شده در جاهایى که فقه به تقسیم حق به حقاللَّه و حقالناس پرداختهاست به مطالبى برمىخوریم که تحت عناوین حقوق عمومى و حقوق خصوصى در حقوق نیز مطرح است، گرچه این بدان معنا نیست که تقسیم حقالله و حقالناس کاملاً مشابه حقوق عمومى و خصوصى باشد.(۳۵) بنا بر این اندیشه تفاوت حقوق عمومى و خصوصى در میان اندیشهوران اسلامى وجود داشته و هر چه در میان متون فقهى استقراى بیشترى گردد شواهد بیشترى را مىتوان در اثبات آن پیدا کرد.
حقوق عمومى و خصوصى هر یک داراى تقسیمات متعدد هستند؛ مثلاً گروهى حقوق عمومى را به حقوق اساسى، حقوق ادارى، حقوق مالى، حقوق جزا، حقوق کار و آیین دادرسى مدنى تقسیم کردهاند.(۳۶) و گروهى دیگر آن را به حقوق اساسى، حقوق ادارى، حقوق کیفرى و حقوق بینالملل عمومى تقسیم کردهاند.(۳۷) دلایل تفاوت در تقسیمهاى فوق، خود مباحث جدا و مفصلى دارد که از ذکر آن خوددارى مىکنیم. حقوق خصوصى نیز به حقوق مدنى، حقوق تجارت و حقوق بینالملل خصوصى تقسیم مىشود. در ضمن مقایسههایى که بعداً انجام خواهیمداد معلوم مىگردد که هر یک از اقسام حقوق عمومى و خصوصى در فقه چه جایگاهى خواهند داشت.
۱ – حقوق اساسى
عمده مطالبى که در حقوق اساسى از آن بحث شدهاست و در مرحله بعد درباره آن قانون وضع مىشود عبارتاند از:(۳۸)
– مباحث حاکمیت؛
– عوامل ساختارى دولت – کشور؛ (انسان، سرزمین و قدرت سیاسى)؛
– منشأ قدرت سیاسى؛
– ماهیت رژیم سیاسى؛
– نظریه تفکیک قوا؛
– نظریه اختلاط قوا؛
– طبقهبندى رژیمهاى سیاسى؛
– قواى مقنن؛
– طریقه قانونگذارى؛
– شکل و ترکیب قوه مجریه؛
– قوه قضائیه و تشکیلات ادارى آن؛
– حقوق فردى و آزادىهاى عمومى؛
– انتخابات و همه پرسى؛
– دمکراسى و…
این فهرست، نمونهاى از صدها عنوانى است که در حقوق اساسى مطرح مىشود و حقوقدانان نظرات خود را نسبت به آنها در کتب، رسالهها و جلسات علمى و تحقیقى آوردهاند. اما سابقه تاریخى این بخش از حقوق، در فقه اسلامى به مباحث تشکیل حکومت به دست پیامبر اکرم(ص) و مسائل بعد از آن برمىگردد. از دیرباز درباره چگونگى انعقاد حکومت و تعیین خلیفه اجتهادات زیادى شدهاست. مسلمانان بعد از رحلت آن حضرت به دلیل همان ارتکاز و وجود سیره رسول خدا(ص) لزوم نصب خلیفه را امرى ضرورى و بدیهى مىدانستند. البته این سؤال که طرح مسئله خلافت در میان مباحث فقهى امرى صحیح است یا اینکه مربوط به علم کلام مىباشد سؤال مهمى است، و به نظر مىرسد اگر اصل مسئله و طریقه اثبات خلافت و ولایت هم مربوط به علم کلام باشد، مباحث بعد از آن مثل حدود اختیارات و وظایف والى علىالقاعده در فقه قابل طرح است.
مباحث حقوق اساسى خصوصاً و حقوق عمومى عموماً در میان فقهاى اهل سنت بیشتر مطرح شدهاست واین امر به دلیل ارتباط ایشان با حکومت بودهاست. نیاز حکام وقت به فقها، علماى عامه را بر آن داشتهاست که از قدیم الایام در کتب خویش مباحث حقوق اساسى را تحت عناوینى همچون «الاحکام السلطانیه»، «فقه الخلافه»، «نظام الحکم فى الاسلام» و… به رشته تحریر درآوردند و یا در میان ابحاث و کتب دیگر خود به مناسبت از حقوق اساسى مطالبى نگاشته و با تلاش خود غناى خاصى به این بخش از فقه اسلامى ببخشند. اما فقهاى امامیه گرچه کمتر مقالات و کتب و عناوینى خاص را به مباحث فوقالذکر اختصاص دادهاند، ولى به صورت پراکنده و در لا به لاى مباحث فقهى نیز مطالب فراوانى گفتهاند.
این مباحث در بخشهایى از فقه مطرح شده که در وهله اول چنین به نظر مىرسد که هیچ تناسبى با مباحث حقوق اساسى نداشتهباشد؛ مثلاً در مبحث نجاسات و شمارش اقسام آن بحث از ارتداد شدهاست که امروزه در بخش حقوق فردى و آزادىهاى عمومى حقوق اساسى، جایگاهى ویژه دارد و یا در کتب صوم در مبحث «رؤیت هلال» از اختیارات و وظایف ولىفقیه سخن به میان آمدهاست یا در مباحث امر به معروف و نهى از منکر از وظایف والى و امور حسبه که از مسائل مهم حقوق عمومى است مطالبى گفته شده و نمونههایى از این قبیل در کتب اجتهاد و تقلید، نماز میت، حج و مکاسب محرمه نیز دیده مىشود؛ گرچه در سالهاى اخیر این مباحث به صورت جمعبندى و مبوب نیز در حال نگارش است.
فهرست مطالبى که در فقه سیاسى مطرح شدهاست به صورت مختصر به شرح زیر است:
«چگونگى انعقاد امامت و خلافت»، «تولا و تبرا»، «اختیارات ولى فقیه یا خلیفه»، «نحوه انتخاب ولىامر»، «سقوط ولایت»، «شورا و اهمیت آن»، «بیعت و ماهیت آن»، «حقوق انسانها و رعیت»، «آداب جنگ و تقسیمات آن»، «تعریف محارب و فِرَق ذمى»، «تقسیم غنایم و اموال عمومى»، «امور حسبه»، «ماهیت خلافت و امامت» و… موارد فوق بخشى از موضوعات بسیار زیادى است که هم اکنون به نام فقه سیاسى اسلام مطرح است.
رابطه حقوق اساسى و فقه
با توجه به مطالبىکه گذشت مقایسه و بررسى رابطه بین همه عناوین طرح شده در فقه و حقوقاساسى کارى است بزرگ و در عین حال مشکل که از توان نگارنده و حوصله این تحقیق خارج است. ما در اینجا تنها دو مورد از آن عناوین را ذکر و مقایسه مىکنیم:
نمونه اول: طبقهبندى رژیمهاى سیاسى: رژیم سیاسى عبارت است از قالببندى حقوقى نهادهاى سیاسى(۳۹). در مباحث فقه سیاسىِ اسلام با توجه به فرهنگ قرآن و روایات، حکومتها به حکومتالله وحکومت طاغوت، حکومت اسلام و غیر اسلام و رژیم خلافت و امامت تقسیم شدهاست، اما(۴۰) در حقوق مبانى تقسیم رژیمها متفاوت است. بعضى از دیدگاه قدرت، رژیمها را تقسیم کردهاند و بعضى از دیدگاه مالکیت و گروهى دیگر از دیدگاه احزاب و وضع اقتصادى و توسعه، رژیمها را طبقهبندى کردهاند.(۴۱) البته بعضى از اقسام طرح شده در فقه و حقوق قابل جمعاند و یا اینکه حداقل تضادى با هم ندارند.
بررسى این اقسام و یافتن وجوه اشتراک و نقاط ضعف و قوت در دنیاى امروز براى استمرار و تحقق رژیمهایى که مبتنى بر دین پایهگذارى مىشوند امرى لازم و ضرورى است.
نمونه دوم: منشأ قدرت سیاسى: از مهمترین ابزار هر دولت قدرت سیاسى است. حکومتها با کمک قدرت سیاسى خود مىتوانند بر گروه انسانها در یک جامعه حکومت کرده و کار خود را پیش برند.
قدرت بنا به تعبیر «آندره هوریو»(۴۲) و «لوسین سفز»(۴۳) همان نیروى ارادهاى است که نزد مسئولان فرمانروایى بر یک گروه انسانى وجود دارد و زمامداران حکومت به برکت آن مىتوانند، از رهگذر صلاحیت بر کلیه قدرتهاى موجود در جامعه تحمیل شوند.(۴۴)
حقوقدانان منشأ قدرت را یا اجبار مىدانند یا اعتقاد، و اجبار را به فشار اجتماعى و الزام مادى و تبلیغات تقسیم کردهاند و در مورد اعتقاد که گاه با اجبار نیز همراه است سرچشمه آن را آداب و رسوم و خلقیات، مذهب، گذشت زمان و… مىدانند.
در میان حقوقدانان مسلمان از قدیمىترین موضوعات، بحث از منشأ قدرت سیاسى بودهاست که به صورت دو دیدگاه متفاوت خلافت و امامت عرضه شدهاست. گرچه همان گروه که نظریه امامت، یعنى نصب الهى و نشأت گرفتن قدرت از خداوند را مطرح کردهاند در دوران غیبت کبرا نظرات متفاوت را ابراز داشته و نقاط مشترکى با نظریه خلافت را ارائه دادهاند. نقش مردم و رابطه آن با حاکمیت الهى و به عبارتى انفکاک و یا عدم انفکاک این دو در مشروعیت حکومت اسلامى و ایجاد قدرت سیاسى از موارد مهمى است که نظریات متعدد و مختلفى در فقه امامیه درباره آن ارائه شدهاست.(۴۵)
جمع بین حاکمیت الهى و حاکمیت مردم چنانکه در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران بیان شدهاست، شاید جمع بین بخشى از نظریاتى باشد که تا به حال در فقه و حقوق گفته شدهاست. به هر حال این بخش از فقه سیاسى و حقوق و بیان وجوه تمایز و اشتراک نیز از قسمتهاى مهمى است که تحقیق مفصلى را مىطلبد.
۲ – حقوق ادارى
چنانکه قبلاً گفتیم حقوق ادارى یکى از رشتههاى حقوق عمومى است که درباره اشخاص حقوق ادارى، چگونگى تشکیلات ادارى و سلسله مراتب در آنها، مسئولیت وزارتخانهها و نهادها و سازمانها و ادارات دولتى و… بحث مىکند. درباره هدف حقوق ادارى این چنین گفتهاند:
هدف مقررات حقوق ادارى طرز اعمال خدمات عمومى در قلمرو کشور است؛ خواه این خدمات توسط دستگاههاى دولتى صورت گیرد خواه توسط مؤسسات خصوصى مانند انجمنهاى علمى و نیکوکارى خصوصى. دولت مرکب از چند شخص حقوقى حقوق عمومى است. روابط این اشخاص حقوقى با افراد جامعه، موضوع بحث حقوق ادارى است.(۴۶)
از مطالب فوق معلوم مىشود که نهادهاى قانونگذارى در جامعه براى اداره اشخاص حقوقى قانون وضع مىنماید، اما این بدان معنا نیست که این قواعد حقوقى مشخصات دیگر قواعد حقوقى را به طور کامل دارا باشد، چنانکه گفته شدهاست مقررات داخلى ادارات مانند بخشنامهها جنبه حقوقى ندارند. موضوعاتى که در حقوق ادارى مورد بحث قرار گرفته و درباره آنها قانونگذارى مىشود عبارتاند از:
۱ – سازمانهاى ادارى کشور و چگونگى آنها و تقسیمات مربوط؛
۲ – وظایف سازمانها؛
۳ – ابزار اجراى کارهاى ادارى مثل کارمندان، اموال ادارى و استخدام؛
۴ – دعاوى ادارى.
قواعد و قوانین و راه حلهاى حقوق ادارى بنا به نظریه تفکیک حقوق عمومى از حقوق خصوصى با هم تفاوت دارند که این اختلافات خود از مباحث اساسى حقوق ادارى است. در کشورهایى که تفکر حقوق خصوصى حاکم است حتى اگر آن کشور تابع نظام رومى – ژرمنى باشد استفاده از متد و روشهاى حقوق خصوصى در حقوق عمومى امرى معمول و متداول است و بین قراردادهاى دولتى و خصوصى فرق چندانى گذاشته نمىشود؛ مثلاً دولت در اینگونه کشورها براى استخدام کارمندان به قراردادهاى حقوق خصوصى متوسل مىشود و براى تحمیل بعضى از نظریات خود از شروط ضمن عقد استفاده مىکند.
این تفکر را مىتوان در برههاى از انقلاب اسلامى مشاهده کرد که منجر به طرح مباحث حدود اختیارات ولىفقیه گردید که در واقع بیان حدود اختیارات دولت اسلامى است. در کشورهایى که تفکر حقوق عمومى و حاکمیت دولت جا افتادهاست اساساً طرح اینگونه مسائل به صورت دیگرى است؛ یعنى شیوههاى حقوق عمومى از خصوصى جداست، البته نه بدان معنا که تجاوزى به حقوق خصوصى شدهباشد.
رابطه حقوق ادارى و فقه
چون موارد و مسائل حقوق ادارى اکثراً – البته نه همه آن – بحث از قوانین شکلى و اجرایى است و تابع تقسیمات ادارى و کشورى هر منطقه مىباشد طرح بسیارى از مسائل حقوق ادارى در فقه بعید به نظر مىرسد؛ یعنى اساساً از مسائل فقهى شمرده نمىشود، گرچه در بعضى از کتب فقه سیاسى مواردى چون وظایف مستخدمین دولت، نصب و عزل امرا و وزرا مطرح شدهاست، ولى چنانکه در آینده در مبحث قوانین شکلى خواهیم گفت اینگونه مباحث جز در پارهاى از موارد به دلایلى خارج از مباحث فقهى است، یا آنچه در قدیم به عنوان امور حسبه مطرح و محتسب متکفل اجراى آن امور بودهاست، گرچه تعریف و شرایط آن در کتب فقهى آمده و بسیارى از آن موارد قابل طرح و بررسى در حقوق ادارى است، ولى چون حقوق ادارى در جهان امروز با توجه به پیشرفتهاى اقتصادى، اجتماعى و سیاسى جوامع و پیچیدگى ناشى از آن ناگزیر به استفاده از علومى همچون علوم ادارى و مدیریت دولتى شدهاست که بعضاً بر شیوههایى صرفاً علمى مبتنى است در نتیجه میدان مقایسه این دو بسیار محدود مىشود.
به طور کلى، مباحث امور حسبه در فقه اسلامى از جهاتى مربوط به حقوقاساسى و از جهاتى مربوط به حقوق ادارى است و از نقاط مهم مقایسه فقه و حقوق در این بخش به شمار مىآید. از نقاط دیگر، بحث اموال دولت و معاملات دولتى است که مشروعیت این معاملات و طرق آن به نحوى که از مقررات فقهى و چهارچوب شرع خارج نشود، مىتواند در فقه طرح و جمعبندى گردد.
علاوه بر آن، نقش فقه در همه موارد حقوق ادارى به عنوان محکى براى تعیین مخالفت با شرع کارساز است که البته در این صورت این نقش فقه قابل تسرى در همه ابواب حقوقى است؛ مثلاً اگر براى استانداران و فرمانداران نحوهاى از اعمال ولایت را قائل باشیم به دلیل عدم جعل ولایت کافر بر مسلم، بر طبق فقه اسلامى مسلمان بودن را از شرایط والیان قرار مىدهیم. یا بر طبق قاعده «لاضرر و لاضرار فى الاسلام» اگر شهردارىها براى طرحهاى جامع شهرستانها و اجراى آن مجبور به تخریب املاک خصوصى افراد باشند، موظفاند جبران خسارت کنند و یا در جایىکه حقوق اسلامى حاکماست مىتوان رعایتقبلهدرساختمانسازى و حرمت مجسمهسازى را به عنوان یک واجب فقهى در دستور کار پیمان کاران دولتى یا خصوصى قرار داد که وظایف آنها تا حدودى در حقوقادارى مطرح مىشود.
در نتیجه مىتوان گفت: رابطه حقوق ادارى با فقه به سه صورت قابل تصور است:
۱ – در پارهاى از مسائل و موضوعاتِ حقوق ادارى، هیچ ارتباطى بین فقه موجود و حقوق نیست؛ چه این گونه حقوق خود در آن زمینهها از علومى کاربردى مثل مدیریت استفاده مىکند که با تنوع و پیچیدگى سازمانهاى ادارى دولتى و خصوصى تغییر مىپذیرد و فقه نسبت به آن احکام شکلى تقریباً لابشرط است.
۲ – در بخش دیگرى از مباحث و مسائل حقوق ادارى، آراى فقهى به عنوان محک و معیارى است که مىتوان از آن براى تطابق قانون با شرع استفاده کرد.
۳ – بخشى دیگر از مباحث حقوق ادارى را مىتوان رأساً از فقه استخراج کرد و فقه به عنوان مصدرى مهم و درجه اول مىتواند کاربرد داشتهباشد.
البته باید توجه داشت این مقایسه سه گانه صرفاً یک مقایسه ثبوتى و علمى محض است؛ یعنى همان چیزى که ما در این فصل از مقایسه فقه و حقوق به دنبال آن هستیم و گرنه از دیدگاه خارجى و اثباتى باید دید هر کشور اسلامى در قانون اساسى خویش چه شأنى را براى احکام دینى در نظر گرفته و این نکته در کل این تحقیق قابل ملاحظه است.
۳ – حقوق کار
همراه با پیشرفتهاى صنعتى در دو قرن اخیر و استخدام میلیونها کارگر در کارخانههاى مختلف، التزام به قراردادهاى ناشى از قوانین مدنى و عناوینى چون اجاره و غیره براى تنظیم روابط کارگر و کارفرما نه تنها کافى و جامع نبود بلکه در برخى موارد غیر منصفانه به نظر مىرسید، لذا بنا به مقتضیات و شرایط زمان، حقوق جدیدى به نام حقوق کار به وجود آمد. در تعریف حقوق کار بنا بر دیدگاههاى اجتماعى و اقتصادى مختلف نظریات متفاوت ارائه شدهاست. شاید تعریف زیر که سالها پیش از سوى «پل دوران» استاد فقید حقوق کار فرانسه که فارغ از ملاحظات اقتصادى و دیدگاههاى اجتماعى و تنها با تکیه بر جنبه حقوقى موضوع بیان شدهاست از تعریفهاى دیگر مناسبتر باشد. برابر این تعریف:
حقوق کار بر همه روابط حقوقى ناشى از انجام کار براى دیگرى حاکم استمشروط بر این که اجراى کار باتبعیت یک طرف نسبت به طرف دیگر همراه باشد.(۴۷)
در اینکه آیا حقوق کار جزء حقوق عمومى است یا خصوصى و یا حقوق مختلطى از این دو، اختلاف نظر وجود دارد. ولى چون ما نقش دولت را در حقوق کار به عنوان یک رکن اساسى تلقى کرده و همین را منشأ جدایى آن از حقوق مدنى مىدانیم، به تبع بسیارى از حقوقدانان موجود حقوق کار را جزء حقوق عمومى مىدانیم و به دلیل همین خصیصه عمومى است که در فقه، مخصوصاً فقه امامیه، روى آن کار نشدهاست.
نامأنوس بودن بعضى از مفاهیم حقوقى در حقوق کار بود که سبب شد عدهاى از فقها در تصویب قانون کار جمهورى اسلامى ایران با ابراز مخالفتهایى آن را مخالف با شرع تلقى کنند.
به عبارت روشنتر، (شوراى نگهبان) در استمرار این فکر که رابطه کارگر و کارفرما یک رابطه قراردادى است مواد مختلف قانون را که متضمن الزام کارفرما به اجراى آن بود، مورد ایراد قرار دادهبود.(۴۸)
لذا سعى مىشد همچنانکه در مباحث حقوق ادارى گذشت قانون کار به صورت شرط ضمن عقد اجرا و اعمال گردد؛ یعنى دولت در قبال ارائه خدماتى مثل آب، برق، گاز، جاده، تسهیلات بانکى و … شروط الزامى را مقرر بدارد. در نهایت این قانون به تصویب رسید که توضیح آن گرچه خالى از فائده نیست، ولى چون مربوط به موضوع مورد بحث نمىباشد از ذکر آن خوددارى مىکنیم .
رابطه حقوق کار و فقه
به نظر مىرسد رابطه فقه و حقوق در این بخش از حقوق به صورت زیر باشد:
۱ – پارهاى از موارد طرح شده در حقوق کار فى حد نفسه مربوط به فقه و حقوق نمىباشد، بلکه ورود آن در حقوق و قانونگذارى درباره آنها به کمک علوم دیگر صورت پذیرفتهاست، که همین عمل براى فقه هم امکان دارد؛ مثلاً تعریف بعضى از مفاهیم و تحدید آنها چون مؤسسه، کارخانه، کارگاه، کارگر، کارفرما و … در جاى جاى حقوق کار مورد نیاز است و سعى شده تعاریف دقیق و ضابطهمندى ارائه شود، گرچه امثال موارد فوق اولاً و بالذات مربوط به حقوق نیست ولى ثانیاً و بالعرض مانند هر علم دیگرى که در تنقیح موضوعات خود به علوم دیگر نیاز دارد این مسائل وارد حقوق شده و جاى آن در فقه خالى است، هر چند در بعضى از زمینهها موارد مشابهى بین حقوق کار و مباحث «کتاب الاجاره» وجود دارد.
۲ – پارهاى از قواعد موجود در حقوق کار مثل جبران خسارت، ایفاى تعهد، اصل حاکمیت اراده و … جزء همان دسته از قواعد مشترکى است که در قرون اخیر فلاسفه حقوق فطرى و مکتب حقوق طبیعى آنها را دستهبندى کردهاند.(۴۹)
این قواعد در فقه نیز موجود است و فقها در مورد هر یک از آنها به تفصیل سخن راندهاند. اگر گفته شود این قواعد اختصاص به فقه ندارد و لازمه هر نظام حقوقى است و به اصطلاح این امور الفباى هر نظام حقوقى است، به نظر نگارنده این قضاوت قدرى عجولانه است؛ زیرا اولاً، این امر نشانه قدرت و استحکام نظام فقهى است و ثانیاً، دقت فقها و تفصیل هر یک از آن قواعد به دست ایشان، مجموعهاى عظیم را فراهم کرده که از زوایاى مختلف نکات مهمى را بررسى کردهاند و حقوق کار نیز بدان گستردگى یا در آن زمینهها وارد نشدهاست یا اگر وارد شده به هر حال فقه در آن زمینه دست کمى از حقوق ندارد، لذا جداى از نگرش فردگرایانه فقها در این مباحث و طرفدارى خواسته یا ناخواسته ایشان از مکتب اصالت فرد، این قسمت از فقه و حقوق داراى محورهاى مشترک زیادى هستند.
۳ – چنانکه در توضیح حقوق کار گفتیم، این بخش از حقوق ارتباط محکمترى با دولت و حکومت دارد و طرفداران مکاتب اصالت جامعه در حقوق هر چه بیشتر خواستار ورود نظریات حکومتى در حقوق کار بودهاند و برخلاف مکتب اصالت فرد و حقوق طبیعى به اصل حاکمیت اراده چندان وقعى نمىنهند. بنابراین حقوق کار بخش عظیمى از پیشرفت خود را مرهون دولت و حکومت است و همین امر باعث شده تا مسائلى که فقه به عنوان احکام اولیه و ثانویه بدان نظر دارد جوابگوى مشکلات حقوق کار نباشد و باید از دریچه احکام حکومتى بدان نگریسته شود.
به هر حال این بخش از حقوق کار را مىتوان با احکام حکومتى مقایسه کرد که در فقه از آن سخن به میان آمدهاست. البته در این مقایسه، همسنجى بین دو واقعیت خارجى وابسته به حکومت صورت مىگیرد که چندان ربطى به علم فقه و علم حقوق در مرحله نظریهپردازى ندارد، بلکه مربوط به مرحله تقنین فقه و اجراى آن مىباشد که در بخشهاى آینده، بحث خواهد شد.
۴ – حقوق مدنى
حقوق مدنى شامل روابط مالى و خانوادگى افراد یک جامعه با یکدیگر است.
حقوق مدنى ابتدا شامل تمام رشتههاى خصوصى بودهاست ولى به تدریج در روابط پارهاى از مردم تحولاتى به وجود آمد که ممکن نبود همه آنها را تابع قواعد مدنى قرار داد؛ یعنى رعایت مصالح عموم ایجاب کرد که براى اینگونه روابط قواعدى خاص وضع شود.(۵۰)
چنانکه مىتوان حقوق کار یا صنعت و حقوق تجارت را از موارد جدا شده از حقوق مدنى دانست. فهرست مختصرى از عناوینى که در حقوق مدنى بحث مىشود و در مرحله بعد به صورت مواد قانونى درمىآید عبارتاند از:
– اموال و تقسیم آن به منقول و غیر منقول؛
– مالکیت؛
– حق انتفاع، حق ارتفاق و … ؛
– اسباب تملک؛
– مباحث عقود و ایقاعات؛
– تعهدات؛
– شرایط متعاملین و فسخ یا انفساخ معامله؛
– قواعد عمومى معاملات و قراردادها؛
– مباحث ضمان، غصب، اتلاف و … ؛
– مزارعه، مضاربه، جعاله، شرکت، ودیعه و …؛
– مباحث احوال شخصیه امثال نکاح و طلاق، تابعیت و ….
موارد فوق تنها گوشهاى از صدها عناوینى است که در حقوق مدنى مورد بحث قرار گرفته و نظامهاى حقوقى با توجه به منابع و متدلوژى و مبانى خاص خود نظریاتى مفصل و گستردهاى را در این بخش از حقوق فراهم آوردهاند.
رابطه حقوق مدنى و فقه
در میان همه بخشها و ابواب حقوق مىتوان گفت: «حقوق مدنى» در هر کشور و نظام حقوقى بیشترین رابطه و همآهنگى را با شرایع الهى و دستورهاى آسمانى داشتهاست؛ چه اگر قرار باشد دین براى ارتباطات اجتماعى مردم داراى دستور و قانون باشد اولین صحنه بروز و ظهور آن تنظیم همین روابط شخصى است که نمودِ قوى آن در حقوق مدنى است و نقطه عطف و حساس آن در میان ابحاث حقوق مدنى، مباحث احوال شخصیه مىباشد که جایگاه ویژهاى در اثرپذیرى از شرایع الهى داشتهاست.
در کشورهاى اسلامى حتى در آنجایى که کمترین توجه به فقه به عنوان یک منبع قانونگذارى شدهاست، در مباحث حقوق مدنى، فقه جایگاه مهم خود را حفظ کرده و قانونگذاران ناچار بودهاند حداقل در مسائلى مثل نکاح، طلاق و نسب دستورهاى فقهى را رعایت کنند. اگر چه در بعضى از کشورها مباحث حقوق مدنى و قانون مدنى کلاً مأخوذ از آرا و نظریات فقهى است و شاید بتوان گفت بیشترین تواضع و ادب و احترامى که حقوق دانان به فقه اسلامى داشتهاند معطوف به همین بخش از فقه بوده و به عنوان ذخیرهاى عظیم براى قواعد حقوقى بدان نگریسته شده است.
علاوه بر مباحث دقیق فقهى که فقها در این قسمت از فقه مطرح کردهاند مباحث اصولى نیز که زمینه و مبناى دقیق استنباطات فقهى را فراهم مىآورد، جاى تفصیل و توضیح جداگانه دارد. مباحث احکام وضعیه چون سبب، شرط، مانع، صحت و فساد و مباحث اصول عملیه و ادله لفظیه و صدها عنوان دیگر که علم اصول را به وجود آورده غناى عظیمى به مباحث معاملات و احوال شخصیه در فقه دادهاست. براى نمونه مباحث شبهه موضوعى و حکمى و شبهه مفهومى و مصداقى که از دقیقترین مباحث اصول فقه است به نحوى به بحث گذارده شدهاست که به راحتى مىتوان با کمک آنها، بسیارى از مجهولات حقوقى را شناخت و حکم صحیح آن را استنباط کرد.
نویسنده کتاب مکتبهاى حقوقى در حقوق اسلام ضمن شمارش و توضیح شبهه مفهومى، شبهه مصداقى، شبهه موضوعى، شبهه حکمى، شک در شرطیت، شک در تحقق سبب، شک سببى و مسببى، شک در تابع و شک در متبوع و شک در تخییر بدوى و استمرارى و استناد به کتب فقهى و گفتار فقها در نهایت اظهارمىدارد:
چنانکه مىبینید هیچ سیستم حقوقى و هیچ حقوقدانى بىنیاز از دانستن این مسائل در کارهاى جارى خود نیست، آنکه این مسائل را نمىداند چارهاى جز اقرار به نقص خود ندارد.(۵۱)
براى روشن شدن رابطه فقه با مباحث حقوق مدنى و معرفى زحمات فقها در این بخش، مىتوان از تقسیمات عقود به عقود معینه و غیرمعینه را نام برد. در مورد فقهاى امامیّه که صلح را جزء عقود بىنام شمرده و در نتیجه آن را بدون نیاز به مبررّى به عنوان عقد مستقل دانستهاند، گفته شدهاست:
گذشت زمان و تاریخ حقوق ملتها نمایشگر اصالت فکر حقوقى امامیه در مورد عقود بىنام است. بىجهت نیست که آنان عقد صلح را به نامهاى سیدالعقود و سید الاحکام نامیدهاند و با این نامگذارى خواستهاند کمال توجه خود را به ارزش مکتب حقوقى خود نشان دهند.(۵۲)
مبحث تعهدات از موارد دیگر فقهى است که در حقوق مدنى جایگاه مهمى دارد. با این که در فقه امامیه نظریه تعهدات پذیرفته شدهاست ولى بین امامیه وفقهاى اهل سنّت در این زمینه اختلاف نظر وجود دارد و گفتهاند:
اختلاف دو مکتب فقهى امامیه و اهلسنت در تعهدات، جالبترین صحنه مطالعه این دو مکتب است… تمام کتبى که مؤلفان خارجى حقوق تطبیقى و سایر نویسندگان خارجى تاکنون درباره حقوق اسلام مخصوصاً فقه امامیه نوشتهاند از نظر علمى نه تنها ارزش مطالعه را ندارد، گمراه کننده هم بهنظرمىرسد.(۵۳)
این گفتار نشان مىدهد مباحث فقهى در نظام حقوقى اسلام داراى آنچنان لطافت و ظرافت و پیچیدگى مخصوص به خود است که به آسانى قابل دسترسى براى همه نیست و این خود حکایت از یک نظام حقوقى قوى مىنماید. مباحث عمیق فقهى و استفاده از علم اصول به صورت گسترده در فقه و به کار گیرى قواعد فقهى – که خود تفصیل جداگانه دارد – و نحوه استدلال به آنها، زوایاى دیگرى از گستردگى مرحله نظریهپردازى در این بخش از فقه را به ما نشان مىدهد. قواعدى چون «لاضرر و لاضرار فى الاسلام»، قاعده «ید»، قاعده «سوق مسلمین»، قاعده «ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده»، قاعده «تسلیط»، قاعده «لزوم»، قاعده «ابراء» و بسیارى دیگر از قواعد فقهى در مباحث معاملات فقه مطرح است و هر کدام از این قواعد همچون علم اصول ابزارى در دست فقیه براى استنباط مىباشد؛ مثلاً در قانون مدنى ایران آمدهاست:(۵۴)
هر گاه کسى به بیع فاسد مالى را قبض کند باید آن را به صاحبش رد کند، اگر تلف یا ناقص شود ضامن عین و منافع آن خواهد بود.
این ماده قانونى مستنبط از قاعده «ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده» مىباشد که حقوقدان در توضیح این ماده ناچار است این قاعده را مطرح کرده و درباره آن بحث کند. از قواعد دیگر قاعده نفى عسر و حرج است که منشأ استخراج بعضى از قوانین مدنى مىباشد، چنانکه گفتهاند:
با استقرا در قوانین و مقررات ایران مىبینیم که در برخى موارد مفاد قاعده نفى عسر و حرج مورد استفاده قانونگذار قرار گرفتهاست که مىتوان مورد طلاق و یا روابط استیجارى مالک و مستأجر در شرایطى خاص را، از جمله مصادیق بارز آن ذکر کرد.(۵۵)
نتیجه آنکه، فقه و حقوق اسلامى و غیر اسلامى در این بخش داراىنقاطمشترک فراوان هستند و بسیارى از قواعد موجود در حقوق مدنى کشورهاى اسلامى از فقه گرفته شده است.
۵ – آیین دادرسى مدنى و فقه
گروهى این بخش از حقوق را مربوط به حقوق عمومى مىدانند و شاید با توجه به اینکه تشکیلات قضایى از ارکان دولت است و تمیز حق و باطل از وظایف دولت شمرده شده، بهتر باشد در زمره حقوق عمومى مورد بحث قرار گیرد، ولى آنچه در اینجا براى ما مهم است تعریف آن و مقایسهاش با فقه است. در تعریف آیین دادرسى مدنى گفتهاند:
آیین دادرسى مدنى رشتهاى از حقوق داخلى هر ملت است که از سازمانهاى قضایى و قواعد راجع به دعاوى مدنى بحث مىکند.(۵۶)
مباحثى که در آیین دادرسى مدنى مطرح مىشود عبارتاند از:
– انواع دادگاهها و تشکیلات آنها؛
– وکالت در دعاوى؛
– طریقه طرح دعوى و مراحل رسیدگى به آن؛
– تنظیم دادخواست و شروع به دادرسى؛
– کیفیت جلسه دادرسى؛
– طریقه صدور رأى و حکم؛
– ادله اثبات دعوا مثل اقرار؛
– هزینه دادرسى؛
و صدها مسئله و موضوع دیگر.
از آنجا که آیین دادرسى مدنى در مجموع، مقدمات اجراى احکام را فراهم مىآورد و بیشتر از قوانین شکلى (یعنى قوانین مربوط به منازعات از جهت رسیدگى و اثبات وقایع حقوقى) بحث مىکند ما در بخش چهارم هنگام بحث از احکام شکلى و ماهوى تفصیل مطالب را موقع مقایسه با فقه ارائه خواهیم داد و در اینجا از توضیح بیشتر و مقایسه آن صرفنظر مىنماییم.
۶ – حقوق تجارت
حقوق تجارت را چنین تعریف کردهاند:
حقوق تجارت مجموع قواعدى است که بر روابط تجار و اعمال تجارى حکومت مىکند. گفته شدهاست که سادهتر کردن تشریفات مربوط به امور تجارى و ایجاد حس اعتماد بین بازرگانان، موجب شد که حقوق تجارت رشته مستقلى شود و قواعد آن از حقوق مدنى جدا گردد.(۵۷)
ریشه قواعد حقوقى در حقوق تجارت برگرفته از حقوق مدنى مىباشد، ولى به دلیل پیشرفتهاى اقتصادى، معاملات اقتصادى بزرگ و پیچیده، ایجاد مؤسسات و شرکتهاى بزرگ تجارى، حمل و نقل کالاها از نقاط دوردست، مشاهده شده که تنها استفاده از شیوههاى موجود در حقوق مدنى کافى نیست و به تدریج حقوق تجارت بهوجود آمد.
رابطه حقوق تجارت و فقه
به صورت خلاصه در مقایسه بین این رشته از حقوق و فقه مىتوان گفت:
۱ – عمل تجارى از نظر ماهوى هیچ امتیازى بر اعمال مدنى ندارد؛ مثلاً ماهیت قرارداد خرید و فروش که به منظور سود بین دو تاجر بسته مىشود چیزى جز عقد بیع نیست یا قرارداد حمل و نقل ماهیتى خارج از اجاره اشیا ندارد.(۵۸)
بنابراین، تمام مطالبى که در قسمت حقوق مدنى و گستردگى استدلالهاى فقهى در آن بخش گفتیم در اینجا نیز جارى است. فقیه مىتواند با دقت نظر، پیچیدگى معاملات موجود را بر عقود مختلف فقه یا عقود جدیدى که مخالفت با شرع ندارد تطبیق دهد و حتى راه حلهاى جدید عرضه کند، گرچه در این زمینه هنوز گستردگى در فقه را نمىبینیم.
۲ – بعضى از تعاریف موجود در حقوق تجارت مانند تعریف شرکتهاى تجارتى و انواع و اقسام آن مانند شرکت سهامى، تضامنى، سهامى خاص و عام و … از نکات ممتاز حقوق نسبت به فقه است و فقه چندان به این مسائل، که در دید عام و کلىترى مباحث اشخاص حقوقى مىباشد نپرداختهاست، همچنان که مالکیت اشخاص حقوقى هنوز هم از دیدگاه فقها، امرى مورد بحث و اختلاف است.
۳ – بخش دیگرى از مسائل و موارد حقوق تجارت قوانین شکلى و اثباتى است که چون به نحوه اجراى احکام و قوانین ماهوى مربوط است در فقه عموماً درباره آن بحثنشدهاست و شاید هم این دسته از قوانین متغیر و مربوط به شرایط خاص زمان و مکان است که مربوط به مرحله اجرا است و ارتباطى با فقه و فقیه ندارد کهتوضیح آن در بخش چهارم خواهد آمد و موضع فقه را در قبال احکام شکلى بیانخواهیم کرد.
۴ – ممکن است گفته شود قوانین مربوط به چک و برات و سفته نیز از نظر ماهوى چندان دور از قوانین حواله و ضمان در فقه نیست؛ به عنوان مثال مسئولیت تضامنى ظهرنویسان در اسناد تجارى را مىتوان با مسائل ضمان در فقه شیعى (ضمان ایادى متعاقبه) یا ضمان تضامنى به نظر اهلسنت مقایسه کرد.
۷ – حقوق جزا
در تعریف حقوق جزا گفتهاند:
حقوق جزا یا حقوق جنایى مجموع قواعدى استکه بر نحوه مجازات اشخاص از طرف دولت حکومت مىکند… منتها باید دانست که در حقوق جزا تنها سخن از جرایم ضد حکومت یا حقوق عمومى نیست، بلکه بسیارى قواعد آن از حقوق خصوصى اشخاص در برابر یکدیگر حمایت مىکند، مانند جرایم مربوط به سرقت و کلاهبردارى و … .(۵۹)
بخشى از مسائلى که در حقوق جزا مورد بحث و بررسى است عبارتاند از:
– تعریف جرایم و تقسیمبندى آنها؛
– تعریف مجازات و تقسیمبندى آنها؛
– نحوه مجازات؛
– ادله اثبات دعوا؛
– شرایط تحقق جرم؛
– نحوه رسیدگى به شکایات و جرایم؛
– تقسیم دادگاههاى جنایى و کیفرى؛
– جرم شناسى؛
و دهها عنوان و موضوع متنوع دیگر.
تنوع مباحث در حقوق جزا سبب شده است تا این رشته از حقوق خود داراى تقسیمات دیگرى شود که از ذکر آنها خوددارى مىکنیم.
رابطه حقوق جزا و فقه
در فقه اسلامى مباحث فراوانى در کتاب قضا و کتاب حدود و قصاص، مباحث تعزیرات و کتاب شهادات و اقرار آمدهاست که در مجموع براى کشورهاى اسلامى قوانین جزاى اسلامى را فراهم آوردهاست. گستردگى قوانین جزایى در اسلام منجر به این شدهاست که دیگر نظامهاى حقوقى مواضع متفاوت در قبال این بخش از احکام فقهى داشتهباشند. توجه به نکات ذیل مفهوم این رابطه را بهتر روشن مىکند:
الف – در فقه اسلامى که از کتاب و سنت گرفته شدهاست برخى از اعمالى که ازنظر این مکتب حقوقى جرم محسوب مىشود، ممکن است در دیگر نظامهاى حقوقى جرم نباشد. چنانکه مجازاتهاى مطرح شده در فقه نیز همین حالت را دارد.
ب – در مباحث حقوق جزایى در فقه اسلام به طور کلى مصالح اجتماعى مقدم بر مصلحت فردى است.
ج – کیفیت مجازاتها و طریقه رسیدگى به دعاوى از احکام شکلى مىباشد که قابل تغییر و تبدل است، گرچه این مطلب چنانکه بعداً خواهد آمد کلیت ندارد؛ یعنى بعضى از احکام شکلى و اثباتى در فقه اسلامى آمیختگى عجیبى با قوانین ماهوى آن دارند، ولى این آمیختگى بدان معنا نیست که بتوان یک آیین دادرسى خاص و از همه جهت کامل از فقه استنباط کرد. البته مباحث دیگرى نیز در اینجا قابل طرح است که بعضى از موارد آن را در بخشهاى سوم و چهارم خواهیم آورد.
۸ – حقوق بینالملل عمومى
حقوق بینالملل عمومى۱ رشتهاى از علم حقوق است که از روابط دو یا چند دولت بحث مىکند. اصطلاحات حقوق عام خارجى، حقوق عام ملل، حقوق دولى عام، هم در همین معنا به کار رفتهاست که فقط اصطلاحات اخیر را مىتوان رسا دانست.(۶۰)
موضوعات طرح شده در این رشته از حقوق عبارتاند از:
– مسائل مربوط به اساسنامه سازمان ملل متحد؛
– تعریف اختلافات بینالمللى؛
– معاهدات بینالمللى؛
– داورىهاى بینالمللى؛
– دادگسترىهاى بینالمللى؛
– راه حلهاى دیپلماتیک؛
– حقوق دریاها که خود داراى طول و تفصیل بسیار پیچیده و گسترده است؛
– مرزهاى جغرافیایى کشورها؛
– سازمانهاى بینالمللى (اعم از منطقهاى و جهانى) مثل سازمان کنفرانس اسلامى، سازمان کشورهاى غیر متعهد، سازمان کشورهاى صادرکننده نفت اُپک و صدها سازمان دیگر.
رابطه حقوق بین الملل عمومى و فقه
چنانکه ملاحظه شد حقوق بینالملل نیز از تنوع و پیچیدگى خاص برخوردار است و هم اکنون نیز روز به روز در حال گسترش و تکامل است. کتبى درباره حقوق بینالملل در اسلام نوشته شدهاست و در آن کتب کم و بیش نویسندگان سعى کردهاند اثبات نمایند که فقه اسلامى نیز در این بخش از حقوق مطالب و نظریاتى دارد. با این که این بحث جاى تحقیق بیشتر و مفصلترى دارد اما با بیان چند نکته، مقایسه این دو را به پایان مىبریم:
الف – مواردى از حقوق بینالملل مربوط به قوانین شکلى است که بعداً به صورت مستقل خواهد آمد.
ب – پارهاى از قواعد که در حقوق بینالملل کاربرد دارد مربوط به قواعد مشترک و عامى است که تقریباً همه نظامهاى حقوقى آن را قبول دارند این قواعد همانهایى است که در اصطلاح سن توماس داکن(۶۱) قواعد مشترک نامیده مىشود؛ اصولى که به حکم ذوق سلیم و عقل، لازمه احترام به شخصیت انسان تلقى شده و لزوم محترم دانستن حیات و آزادى و شرافت دیگران از مهمترین آنها است.(۶۲)
اگر منظور از وجود قواعد حقوق بینالملل در فقه اسلامى قواعد مشترک فوق باشد – هم چنانکه در مباحث عرف و عقل و موارد مختلف این تحقیق خواهیم گفت – نه تنها در فقه اسلامى همه این قواعد رعایت شدهاست بلکه قواعدى چون ایفاى به عقد و عهد، جبران خسارت، عدم تعدى به حقوق دیگران و … نیز در فقه جایگاه خاصى دارد.
ج – تشکیل حکومت بهدست پیامبر اکرم(ص) در منطقه حجاز به طور طبیعى مسائلى را به وجود آورد که از جمله آنها بستن پیمانها و معاهدات با دیگر طوایف و قبایل غیر مسلمان و کشورهاى اسلامى، پذیرش و فرستادن سفیر به دیگر سرزمینها و گرفتن و آزاد کردن اسیر طبق ضوابط خاص مىباشد. نمونه این کارها در زمان خلفا به دلیل گستردگى منطقه حکومت اسلامى به نحو چشمگیرى رشد یافت و مجموعهاى از قوانین را براى حکومت اسلامى فراهم کرد.
به نظر مىرسد اتفاق فوق با این سخن که در فقه، مسائل حقوق بینالملل وجود دارد مقدارى متفاوت باشد؛ به عبارت روشنتر، باید توجه داشت که فقه در زمان وجود حکومت اسلامى خصوصاً در محدوده مسائل جزایى، بینالمللى و نهادها و تشکیلات داخلى با فقه در غیر زمان حکومت تفاوت اساسى دارد، حال چه مقدار از آنچه را در زمان وجود حکومت تدوین گشته است مىتوان نام فقه بر آن گذاشت مطلب دیگرى است که باید در فصل مربوط به اجراى فقه و حقوق از آن سخن گفت، ضمن آنکه نباید نکتهاى را که در قسمت «ب» گفتیم از نظر دور داشت.
بدون دیدگاه