۳۰ خرداد ۱۳۹۴

چه وقت زن‌ها خدا رو شکر میکنند؟   زن رو به خدا کرد و گفت: چرا باید دیه ما نصف مردها باشد؟   خداوند مهربانانه فرمود : عزیز من ! اگر با کشتن، تو را از شوهرت بستانند، به او 100 میلیون می رسد، ولی اگر او را بکشند تو صاحب 200 میلیون می شوی !!!   زن خندید و گفت: خدایا حکمتت را شکر ...

عدالت و قانون عدالت حقیقی درعمل است. (فرانسوی) فرشته عدالت زورش به شیطان نمی رسد، اما شاگردهای او را خوب بدام می اندازد. (ضرب المثل هلندی) شمشیر عدالت و قانون خیلی تیز است، ولی هیچ‌گاه سر بی گناه را نیم برد. (ضرب المثل چینی) جایی که عدالت و قانون ختم می شود، ظلم و ستم آغاز می شود.    ( ویلیام پیت) این هم بدبختی بزرگی است که دربعضی از کشورها،...

قضاوت ما در مورد دیگران !! زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال  آویزان کردن رخت‌های  شسته است و گفت: لباس‌ها چندان تمیز نیست. انگار نمی‌داند چطور لباس بشوید. احتمالاً باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد. همسرش نگاهی کرد، اما چیزی نگفت. هر بار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک  شدن آویزان می‌کرد، زن جوان همان...

اصفهانیه داشته توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ کیلومتر در ساعت می‌رفته که پلیس با دوربینش شکارش می‌کنه و ماشینشو به اتهام سرعن غیر مجاز متوقف می‌کنه. پلیسه میاد کنار ماشینو میگه: گواهینامه و کارت ماشینو بدین. اصفهانیه میگه: من گواهینامه ندارم. این ماشینم مالی من نیست. کارتا ایناشم پیشی من نیست. من صَحَبی (صاحب) ماشینا کشتم آ جنازشا انداختم تو صندوق عقب. حالاوَم داشتم می‌رفتم از مرز...

زود قضاوت نکنید نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود. او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل و افق را به تماشا می نشست. سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن  بیاساید. اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که...

زود قضاوت نکنیم زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید و بر روی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند. وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه...

بهرام‌ شاه غزنوی فرمانروایی به سرزمین غور، ناحیه‌ای کوهستانی در افغانستان، فرستاد. او بر مردم آنجا ستم و بیدادگری فراوان می‌کرد. مردم آنجا نماینده‌ای نزد بهرام‌ شاه گسیل داشتند که از ظلم حاکم غور شکایت کند. سلطان‌ نامه‌ای نوشت و به مردم ستمدیده داد تا آن را به حاکم غور دهند. حاکم پس از خواندن نامه سلطان آورنده نامه را وادار کرد که نامه را بخورد....

قضاوت داروگونه روزی حضرت علی(ع) داخل مسجد شد. جوانی گریان كه ۲-۳ نفر اطرافش را گرفته و او را از گریه بازمی‌داشتند، به سوی وی آمد. حضرت علی(ع) پرسید: «چرا گریه می‌كنی؟» جوان گفت: «شریح قاضی درباره‌ام حكمی كرده است. نمی‌دانم چیست؟ این چند نفر پدرم را با خود به مسافرت بردند. اینان از سفر برگشته‌اند؛ اما او بازنگشته است. از حالش می‌پرسم، ‌می‌گویند كه مرده...

قلمی از قلمدان قاضی افتاد. شخصی که آنجا حضور داشت گفت: جناب قاضی کلنگ خود را بردارید. قاضی خشمگین پاسخ داد: مردک این قلم است نه کلنگ. تو هنوز کلنگ و قلم را از هم باز نشناسی؟ مرد گفت: هر چه هست باشد، تو خانه مرا با آن ویران کردی. عبید زاکانی...