۳۰ خرداد ۱۳۹۴

«و باید که حیل القضاة تو معلوم باشد،تا اگر مظلومی بحکم آید و او را گواه نباشد و بروی ظلمی میرود و حقی از آن باطل میشود آن مظلوم را فریادرسی و بتدبیر و حیله حق آن مستحق را بوی رسانی.» (قابوس‏نامه ص ۱۸۰) مسئله‏ ایکه امروز در علم قضا مورد بحث است شم قضائی است،هر آن قاضی که بتواند مشکلی را حل و آنچه را متن...

آقای ساموئل لایبودیتز یکی از وکلاء مشهور امریکا بود که یک نمونه از شاهکارهای وکالتی او را در این مقاله میبینید.در سال ۱۳۲۹روزی نامهء بوسیله پست‏ بمضمون ذیل باو رسید: «آقای لایبودیتز عزیز من متهم بقتل عمدی هستم ولی بیگناهم مرا به بیست سال حبس محکوم کرده‌‏اند و اکنون پنج‌سال است برای آزادی خود در تلاش هستم‏ دوستانم برای مخارج دفاع من وجوهی تهیه کرده‏‌اند که...

  گفته بودی مثل پرنده‏‌ها اوج می‏گیری. گفته بودی در عالم رویا پرواز را شروع‏ می‏کنی.اما کجا رفت آن پرواز سبک بال اوج‏ آسمانها،این توهین‏ها و تحقیرها مال کدام‏ قسمت آرزوهاست. پروین!بسه دیگه،بهتر است سکوت کنی، با این حرفها کارم درست نمی‏شه؛فعلا در بد مخمصه‏ای افتادم. فکر می‏کنم اگر به مسئولین بالا اطلاع‏ دهی شاید همه چیز درست بشه،تازه بار گناهانت هم کمتر می‏شه؛نه!نه! آبرویم می‏رود،فعلا متوجه نشده‌‏اند. امیدوارم...

دخترك خسته و ناتوان و با ترس از آینده اى تاریك سرشار از حس سرخوردگى به خواستگار قلابى اش فكر مى كرد. هنوز نتوانسته بود با موضوع كنار بیاید. نگاهش به ساعت دیوارى خانه خیره ماند. دلش به حال سادگى، ساده لوحى و اعتماد بسیار نابجا به یك مرد چرب زبان فریبكار و میلیون ها تومان پولى كه به او سپرده بود مى سوخت. چند هفته اى...

در یکی از قصبه‌‏های اطراف شهر پاریس جوانی به دفتر آمار و ثبت احوال مراجعه‏ و پس از برخورد با مأمور مربوطه با تقدیم«سلام روستائی»تقاضای صدور المثنای‏ برگ شناسنامه خود را مینماید. کارمند دولت که از مراجعه تازه وارد ناراضی بود و بیشتر ترجیح میداد بقرائت‏ پاورقی روزنامه خود ادامه دهد زیر لب چنین جواب میدهد که برای این درخواست‏ هفته آتیه مراجعه کند. جوانک...

آخرین بازی با اصرار بابک،پدرش راضی می‏شود که او را به پارک ببرد.بابک تنها پسر خانواده است و ده بهار بیشتر ار عمرش نگذشته است.پدر در گوشه‏ای از پارک روی چمن‌ها نشسته و مشغول مطالعه روزنامه می‏شود و بابک نیز سراغ وسایل بازی پارک می‏رود.هر از گاهی با صدای بابک،پدر سرش را بلند می‏‌کند با لبخندی جواب بابک را که داد می‏زند: بابا!نگاه کن،چقدر با سرعت...

آخرین کارنامه حساسیت خاص مادر احمد به وضعیت‏ تحصیلی او موجب شده بود که همیشه سعی‏ کند مراقب درس خواندن او باشد چند بار که‏ در فصل امتحانات با بی‌‏توجهی احمد به درس‏ روبرو شده بود او را تهدید می‏کرد که اگر خوب‏ درس نخوانی موضوع را به پدرت خواهم گفت‏ چرا که احمد از پدرش حساب می‏برد و می‏دانست که اگر مادر در مورد او...

فرار از مرگ   فاصله منزل تا محل کارش نسبتا زیاد بود برای همین نزدیکی‌های ساعت چهار صبح از خواب بیدار می‏شد همسرش مثل همیشه‏ چایدانی را با نان و پنیری داخل دستمال کنار پله می‏‌گذاشت تا آقا رمضان موقع رفتن‏ به محل کار با خود ببرد. هنوز اذان صبح نشده،وضویی می‏گیرد و به آرامی موتور گازی خود را از حیاط بیرون‏ می‌‏آورد تا سر کوچه که متصل...

  پیاده که می‏شوم می‏بینم پشت ماشینم‏ حسابی داغون شده.از ماشین قرمز کوچولو هم‏ چیز زیادی باقی نمانده.از جلو کوبیده به‏ ماشین من و یک ماشین بزرگ هم از پشت آمده‏ روش.مردم دور ماشین قرمز کوچولو جمع‏ شده‏اند.سرم درد می‏کند.می‏نشینم.مردم یا علی می‏گویند و در ماشین قرمز را بازمی‏کنند۷ با دیلم.راننده بیهوش است.دوباره یاعلی‏ می‏گویند.می‏خواهند صندلی راننده را بخوابانند.نمی‏خوابد.صندلی را می‏شکنند.سر راننده را از روی فرمان...

  آرام از تخت پایین سرید و پتو را صاف کرد.نگاهی به‏ آسمان انداخت.با این که از سرشب لای پنجره را یواشکی باز کرده بود،هوای اتاق بدبو و تهوع‌‏آور بود. پنجره را بست و تخت را دور زد.نگاهی به مرد انداخت‏ که با دهان باز خرناس می‏کشید.در را پشت سر آهسته‏ بست.قبل از رفتن به دستشویی،کتری را روی گاز گذاشت و کبریت کشید.با وجود سردی هوا،فقط...